دو جنایت در ليبرتي و فرانسه، سه یادآوری، یک تجربه
در دو هفتهی گذشته، دو احساس مشترک در
دو حادثهی مهم در لیبرتی و فرانسه به هم گره خوردند؛ دو احساس مشترک که آماجشان، برانگیختگی
در برابر دو جنایت بزرگ بود و هست. تلاقی این دو احساس مشترک، به آدرسی بالغ میشود
که به سرچشمهی جنایتخیز و جنایتآموز میانجامد.
با تسلیت و همدردی عمیق با مردم و دولت
فرانسه، با ابراز دردی مشترک و همبستگی با قربانیان تروریسم کوری که از رأفت و رحمان
حقیقی اسلام هیچ درک و نشانی ندارد، به سه یادآوری تاریخی و یک درس مهم از دو جنایت
بزرگ در لیبرتی و فرانسه میپردازیم.
سه یادآوری
از زمان معاصر خودمان تا قریب 1350سال پیش، سه یادآوری هستند که در سیر
تاریخیشان بر هم منطبقاند. ذکر هر سهشان، آدرس همان دو احساس مشترک را میدهد. این
سه یادآوری را از نزدیک به دور و از زمان معاصر تا 1350سال پیش، بازخوانی میکنیم:
یکم) سال 1359 خورشیدی بود. دو سال از
ترک تازیهای دستههای چماقدار ارتجاع خمینی در عرصهی سیاسی و اجتماعی ایران میگذشت.
خمینی و بهشتی تلاش میکردند این دستههای
لمپن ـ پاسدار را مستقل و در عداد امت حزبالله قالب کنند، اما زیر نظر بالاترین مقامات
حکومتی، علیه نیروهای سیاسی پیشرو و مترقی و نیز زنان و گروههای فرهنگی ـ هنری، حمله
و چاقوکشی کرده و مزاحمتهای روزمره ایجاد میکردند.
آنان تیغ بیغلاف و جلوداران صدای پای
فاشیسم مذهبی خمینی بودند.
در زمستان سال 1359 سردار موسی خیابانی
در گفتوگویی با نشریه مجاهد ـ که مخفیانه تکثیر و توزیع میشد ـ خطاب به سردمداران
ارتجاع حاکم، هشداری را یادآوری نمود که نتایج و آثار آن را هنوز که هنوز است در پهنهی
سیاسی و اجتماعی ایران، خاورمیانه و اروپا شاهدیم. سخن موسی جملهییست ساده با مضمونی
روشن، صریح و همهفهم: «اگر امروز جلو جریان چماقداری علیه نیروها و گروههای سیاسی
را نگیرید، فردا دودش به چشم همه خواهد رفت». (نقل به مضمون)
تعبیر عینی و واقعی هشدار موسی خیابانی،
با فاصلهی کوتاهی به واقعیت بدل شد. بعد از 30خرداد سال 60 چماقداران حکومتی رسمیت قانونی یافتند و
در پوش پاسدار، کمیتهچی و بسیجی، امان از ملت ایران میگرفتند و میگیرند. آن حزب
و گروههای نازپرودهی «جبههی متحد ارتجاع» که شهادت سردار قهرمان خلق در نوزده بهمن
را به پاسداران انقلاب! تبریک گفتند، نیز از چنگال اهریمنی چماقداران و ددان و دژخیمان
امام ضدامپریالیستشان در امان نماندند!
تعبیر تاریخی سخنان موسی خیابانی، هشدار،
بانگ و ندایی بود برای حفظ حریم و حرمت آزادی. دفاعی بود از ارزشهای دیرین و بنیادین
حیات انسانی در یک جامعهی متمدن. واقعیت این شد که وقتی حرمت و احترام و شأن عالیترین
ارزش حیات آدمی به جا آورده نشد و آزادی به مثلهگاه و بالای «دار» و تخت شکنجه رفت،
وقتی آزادی در عرصه و پهنهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعهیی منکوب میشود و نفی
میگردد، جایگزین اثباتی آن چیزی جز ضدآزادی نبوده، نیست و نخواهد بود. هنگام که بزرگترین
حرمت و احترام انسانی و اجتماعی شکسته میشود، هیچ حرمت و احترام و بزرگداشت و گرامیداشتی
برای مقام انسان باقی و بهجای نخواهد ماند.
از 23بهمن سال 1357 خورشیدی تا کنون،
در عرصهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران شاهد ضد آزادی و تبعات بلاانقطاع آن همچون
فقر، فساد، اعتیاد، خودکشی، تنفروشی، شقاوت پشت شقاوت و سیّارهای اعدام و چرخهی زنجیرهی
جنایت ضدبشریت هستیم. آنچه امروز از حجم حیرتانگیز تباهی و متلاشی شدن استانداردهای
زندگی در ایران شاهدیم، نتیجهی شکستن بزرگترین حرمت حیات انسانی ما ـ آزادی ـ به دست
مهیبترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران و نحلهی پلید خمینی ابلیس است. در تاریخ ثبت
شدهی سه هزار سالهی ایران، هرگز جامعهی ما چنین نبوده که در حاکمیت آخوندها مبتلا
گشته است.
دوم) دههی 30 قرن بیستم، شاهد ظهور اندیشه
نازیسم و فاشیسم هیتلری بود. طبق تجارب ثبت شده از گردونههای سیاسی جهان ما، مدهوشان
دایرهی قدرت و عمارتنشینان سیاستپیشه، به هشدارها و انذارهای گروههای غیردولتی
و برخی دستاندرکاران حکومتهای اروپایی نسبت به تهدید رشد نازیسم نظری نکردند و به
هوش نیامدند. آنان از در مماشات با نازیسم نوظهور هیتلر درآمدند. از تجربههای تاریخ
سود نبردند. پیامدهای مماشات با هیتلر، آن شد که در جنگ جهانی دوم بر سر دنیا و انسانهایش
آمد.
سالها سال است مقاومت ایران نسبت به رشد
بنیادگرایی در خاورمیانه و بهطور اخص با اشاره به رژیم آخوندی، این تهدید را بر بام
جهان جار زده است. اربابان دنیای امروز نیز همچون دههی سی قرن بیستم با فاشیسم مذهبی
آخوندی از در مماشات درآمدهاند. تا کنون نیز بهای این جنایات و چشمپوشی بر آنها را
پیشگامان آزادی در اشرف و لیبرتی و مردم ایران، سوریه، یمن، فلسطین، لبنان و منطقه
و جهان و در سه روز گذشته، مردم فرانسه با هستی و خونشان پرداختهاند.
سوم) حدود 1350سال پیش، سخنی تاریخی از
آفرینندهی یکی از حماسیترین تابلوهای مانای جهان ما خطاب به یزید، بیان شد؛ گفتاری
کوتاه از پیامبر جاودان آزادی: حسین. آنجا نیز روح، جوهر، مضمون و پیام سخن حسین، یادآوری
ارزش دیرین و بنیادین حیات انسانی و نشکستن حریم و حرمت آن بود. او که به تمامیت ساختار
و بافت ایدئولوژیک، سیاسی، اجتماعی و ضدتاریخی یزید و حکومت وی اشراف و امعان نظر کامل
داشت، خود را جوهری از هستی بالنده و تاریخی نوع بشر دید که باید مسئولیتش را در وفاداری
به ارزشهای نگاهدارندهی ساختار حیات انسانی ایفا میکرد. وقتی با قدرتپرستی عجین
لئامت، شناعت، پلشتی، شقاوت و قسیالقلب بودن حاکمیت یزید مواجه شد، خطاب به وی گفت:
«با ریختن خون من، ریختن همهی خونها برای تو مباح خواهد شد.»
تعبیر دقیق و پیشبینی تاریخی حسین را
در سیر زمان و در تحولات بعد از حماسهی او و خواهرقهرمانش زینب، در سلسلههای پیاپی
اموی و عباسی خواندیم و تاریخ شهادت داده است. امروز نیز در پهنهی خاورمیانه دیده
و میبینیم.
یک تجربه
خمینی و وارثان او که پدرخواندهی داعش و تروریسم منطقهیی و جهانی هستند،
سر نخ جنایت در فرانسه را ابتدا با کشتار پیشتازان آزادی در فردای انقلاب بهمن باز
کردند. آری، «آن سابقهی پیشین، اکنون چنین باشد». (عاریه از حافظ: کاین سابقهی پیشین
تا روز پسین باشد.)
تجربهی 34سالهی پایداری و ضدپایداری
برابر آخوندها، بهوضوح تمام ـ و با شواهد متعدد ایرانی و بینالمللی ـ به جهان ما
میگوید: چنانچه برای دفاع از حرمت و ناموس آزادی، در برابر دیکتاتوری و فاشیسم، نایستیم
و پایداری نکنیم و هوشیار نباشیم، مبتلا به سلسلهیی از عوارض و تبعات و مکافات ناشی
از کوتاهی در حراست از ارزشهای دیرین و بنیادین انسانیمان خواهیم شد.
چندان بیمناسبت نیست تا پیامی را از
قصهی «مسخ»، نوشتهی فرانتس کافکا یادآور شویم. «گره گوار سامسا» جوانیست که در مقابل
تعدیهای پیاپی به استقلال شخصی و تحمیلهای مکرر، کوتاه و کوتاه و کوتاه میآید. آنقدر
که از ارزشهای بنیادین وجودش تهی و تهی میگردد. در سیر مکافاتی دیالکتیکی گرفتار میشود
و «یک روز صبح، همینکه گره گوار سامسا از خواب آشفتهیی پرید، در رختخواب خود به
حشرهی تمامعیار عجیبی مبدل شده بود». از آن پس او دیگر انسان نیست. وجوه و خصایص
حشرات در وجود و عواطف و بازتابهای او تفویض میشوند. در این دگردیسی، نیازهای او
نیز خواستهها و کنشهای حشرهآمیز است.
آری، این است نمود سمبلیک عاقبت تندادن
به دیکتاتور! کافیست آینهیی برابر تاریخ 35سالهی اخیر ایران و واکنش احزاب و گروههای
متعدد بعد از انقلاب بهمن 57 در قبال فاشیسم مذهبی آخوندی بگذاریم و با کمال تأسف،
گره گوارهای مسخ شده و دگردیسی گشته را در آن ببینیم!
و نیز خوب و شایسته است آینهیی برابر
آنانی بگذاریم که خمینی را شناختند و به او «نـه» گفتند و ایستادند. این بزرگترین افتخار
و سرمایهی عمر، تنفس، هستی، مبارزه و روزگارشان است. گوش بر هوای بال پرندهی تاریخ
بگذاریم و نیوشیدن صدایش را یادآوریم: اینان، آنانند که از «سپیدهی جوانیشان تا کنون
روسفید» بوده و هستند...
همچو جم جرعهی ما کش که ز سرّ دو جهان
پرتو جام جهانبین دهدت آگاهی ـ (حافظ)
دو احساس مشترک و تلاقیشان، آدرسی را
به همهی جهان میدهند: در سه دههی گذشته، ریشهی نحلهی خبیث تروریسم ایرانی، منطقهیی
و بینالمللی، در باغچهی رژیم ملاهای بنیادگرای خیمه زده بر فلات ایران آب خورد، شاخه
زد و برگ جنایت تکثیر کرد و پراکند.
خاورمیانه و جهان کنونی ما صدها تضاد
و مانع عمده و اصلی ندارد. یک تضاد اصلی دارد: حاکمیت جنایتخیز، جنایتآموز و شقاوتگستر
آخوندهای ضدبشر و تمامیتخواه!
24آبان 94
س.ع.نسیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر