فراسوی ویتنام- بخش دوم که به موضوع حلب ربط پیدا میکند - مارتین لوترکینگ
« مردم ویتنام میدانند که یا باید آواره شوند یا توسط بمبهای ما نابود
شوند. ما زنان و کودکان آنان را تباه کردیم و مردان آنها را کشتیم. اکنون،
بجز کینه چیز دیگری در آنجا به عنوان سنگ بنا باقی نمانده است.»
ترجمه سخنرانی مارتین لوترکینگ علیه مداخله نظامی آمریکا در ویتنام (ترجمه بخش اول: https://goo.gl/SGxRsF )
«اکنون باید همچون روز روشن باشد که اگر کسی امروز ذرهای نگرانی برای
تمامیت و حیات آمریکا داشته باشد نمیتواند جنگ حاضر را نادیده بگیرد. اگر
روح آمریکا اینگونه به تمامی مسموم شده، در کالبدشکافی جسد آن باید نشان
«ویتنام» را جست. آمریکا را، تا وقتی که امید انسانها را در سراسر جهان
نابود میکند، به هیچ وجه نمیتوان نجات داد. از این رو است آنان که از جمع
ما هنوز بر این باورند «آمریکا برقرار خواهد ماند»، مسیر اعتراض و مخالفت
را[با جنگ] پی میگیرند و برای پیشرفت سرزمینمان تلاش میکنند.
گویی بار چنین تعهدی نسبت به حیات و بهزیستی آمریکا کافی نبود، که بار
مسئولیتی دیگر نیز در سال ۱۹۵۴[احتمالا ۱۹۶۴، سال دریافت جایزه صلح نوبل]
بر دوش من نهاده شد. و من نمیتوانم فراموش کنم که جایزه صلح نوبل یک تعهد
نیز بود، تعهدی به کوشیدن سختتر، در مقایسه با تمام کوششهای قبلی من در
جهت برادری انسانها. این ندایی است که من را به فرای تعلقات ملی و میهنی
میبرد.
با اینحال حتی اگر این [جایزه] هم نبود، من هنوز میبایست
با معنای تعهدم به رسالت عیسی مسیح زندگی کنم. برای من ارتباط میان این
رسالت و ایجاد صلح چنان آشکار است که گاهی نسبت به کسانی که میپرسند چرا
دارم علیه جنگ سخن میگویم انگشت به دهان میمانم. آیا ممکن است آنها
ندادند که وعده الهی برای همه انسانها در نظر گرفته شده است؟ -- برای
کمونیست و سرمایهدار، برای فرزندان آنها و فرزندان ما، برای سیاه و سفید،
برای انقلابی و محافظهکار؟ آیا فراموش کردهاند که رسالت من در
فرمانبرداری از کسی است که به دشمنانش چنان عشق میورزید که برای ایشان
مُرد؟ پس من به عنوان کشیشی مومن به این رسالت به ویتکنگ یا کاسترو یا
مائو چه میتوانم بگویم؟ آیا میتوانم آنها را به مرگ تهدید کنم، نباید
زندگیام را با ایشان تقسیم کنم؟
در نهایت، ضمن آنکه تلاش میکنم
جریان راهی که مرا از مونتگمری تا این مکان کشانده است برای خودم و خود شما
بازگو کنم، باید حقیقتی را بگویم. اینکه اگر به سادگی میگفتم باید نسبت
به این اعتقادم صادق باشم که با همه انسانها در ندای عبودیت خدا اشتراک
دارم، تمام حرف را زده بودم. در فرای ندای نژاد یا کشور یا باورهای دینی،
دعوت بندگی و برادری قرار دارد. چرا که من باور دارم که خداوند بسیار نگران
است، به ویژه نسبت به بندگان رنجدیده، بینوا و رانده شدهاش؛ من امشب
آمدهام تا با آنها سخن بگویم. من معتقدم که این امتیاز و بار [مسئولیت]
همهی مایی است که خودمان را با وفاداریهایی مقید میبینیم که گستردهتر و
عمیقتر از ملیگرایی هستند و از اهداف و مواضع تعریف شده ملت ما فراتر
میروند. ما را فراخواندهاند تا برای ضعیفان، کسانی که صدایشان به جایی
نمیرسد، برای قربانیان کشور ما و برای آنهایی که «دشمن» میخوانندشان داد
سخن برانیم، چرا که هیچ مدرک و نوشتهای که در دست آدمیان است نمیتواند
هیچ از نسبت برادری ما و این انسانها بکاهد.
ذهن من، در حالی که در
جنون ویتنام تامل میکنم و در درون خودم به دنبال راههایی برای درک کردن و
پاسخ دادن همراه با شفقت میگردم، به طور دائم به سوی مردم آن شبهجزیره
روان میشود. من اکنون از سربازهای دو طرف حرف نمیزنم، از ایدئولوژی جبهه
رهاییبخش حرف نمیزنم، از نظامیان حاکم در سایگون نمیگویم، بلکه تنها از
مردمی حرف میزنم که اکنون برای تقریبا سه دهه تحت نفرین جنگ زندگی
کردهاند. من به آنها نیز میاندیشم، زیرا برایم روشن است که تا زمانی که
تلاشی صورت گیرد تا آنها به رسمیت شناخته شوند و نالههای فروشکستهشان
شنیده شود هیچ راه حل معناداری در آنجا وجود نخواهد داشت.
در نظر
آنها آمریکاییها باید رهاییبخشهای عجیبی باشند. مردم ویتنام در سال
۱۹۴۵ اعلام استقلال کردند -- پس از اشغال به دست فرانسویها و ژاپنیها و
پیش از انقلاب کمونیستی در چین. رهبر آنها «هوشی مین» بود. با این که
آنها از جملههای اعلامیه استقلال آمریکا در سند آزادی خود استفاده کردند
ما از به رسمیت شناختن آنها خودداری کردیم. به جای آن ما تصمیم گرفتیم از
فرانسه پشتیبانی کنیم تا دوباره بر مستعمره سابقش چیره شود. حکومت ما در آن
زمان احساس کرد که مردم ویتنام برای استقلال آماده نیستند، و ما دوباره
قربانی تکبر غربی مرگباری شدیم که فضای بینالمللی را برای مدتی چنین
طولانی مسموم کرده است. با چنین تصمیم فاجعهباری ما یک حکومت انقلابی را
که به دنبال خودمختاری بود پس زدیم و نپذیرفتیم، حکومتی که نه به دست چین
-- کشوری که ویتنامیها علاقه زیادی به آن ندارند -- بلکه به دست نیروهایی
که به وضوح بومی بودند و عدهای از کمونیستها را هم شامل میشدند تاسیس
شده بود. برای دهقانها این حکومت جدید به معنای اصلاحات ارضی واقعی بود که
یکی از مهمترین نیازهای زندگی ایشان است.
در ۹ سال پس از ۱۹۴۵ ما
حق استقلال را از مردم ویتنام دریغ کردیم. برای ۹ سال ما با قوت از
فرانسویها در راستای تلاش بیثمرشان برای استعمار مجدد ویتنام حمایت
کردیم. پیش از پایان جنگ ما هشتاد درصد از هزینههای جنگ فرانسه را تامین
میکردیم. حتی پیش از این که فرانسویها در «دیِن بیِن فو» شکست بخورند،
آنها در حال مایوس شدن از اعمال بیپروای خود بودند، اما ما نه. ما با
توشههای عظیم نظامی و مالی خود آنها را تشویق کردیم تا به جنگ ادامه
بدهند، حتی پس از آن که آنها اراده خود را از دست داده بودند. اندکی پس از
آن بود که ما تقریبا تمام هزینههای این تلاش فاجعهبار جهت استعمار مجدد
را پرداخت میکردیم.
پس از آن که فرانسویها شکست خوردند به نظر
میرسید که استقلال و اصلاحات ارضی از طریق توافق ژنو باز خواهد گشت. اما
در عوض ایالات متحده آمد، در حالی که مصمم بود که «هو» نباید ملتی را که به
طور موقت چند پاره شده دوباره متحد کند، و در حالی که روستاییان دوباره
شاهد این بودند که ما از یکی از شرورترین دیکتاتورهای مدرن، مرد منتخب ما،
رهبر «دیِم»، پشتیبانی میکردیم. روستاییان تماشا کردند و سر فرود آوردند و
«دیم» با بیرحمی هر گونه مخالفتی را ریشهکن کرد، از زمیندارن زورگیر
آنها حمایت کر، و حتی از مذاکره با شمال درباره اتحاد مجدد سر باز زد.
روستاییان شاهد بودند که همه اینها تحت نفوذ ایالات متحده مدیریت میشد و
بعدها با شمار فزاینده نیروهای مسلح آمریکایی که آمده بودند تا به
فرونشاندن اغتشاشاتی که شیوه عملکرد دیم برانگیخته بود کمک کنند. هنگامی که
دیم سرنگون شد آنها ممکن است خوشحال شده باشند، اما به نظر نمیرسید که
صف طویل دیکتاتورهای نظامی تغییری واقعی را مژده بدهد، به ویژه از جهت نیاز
آنها به زمین و صلح.
تنها تغییری که پدیدار شد از سوی آمریکا بود،
در همان حال که ما در حال افزایش تعهدات نیروهای مسلحمان در پشتیبانی از
حکومتهایی بودیم که به طور بیهمتایی فاسد، ناکارآمد و بدون پشتوانه مردمی
بودند. در تمام این مدت مردم اعلامیههای ما را میخواندند و وعدههای
عادی صلح و مردمسالاری و اصلاحات ارضی را دریافت میکردند. اکنون آنها در
حال پژمرده شدن زیر بمبارانهای ما هستند و ما را، و نه هموطنان
ویتنامیشان را، دشمنان حقیقی خود میانگارند. در همان حال که ما آنها را
از زمینهای پدرشان به سوی اردوگاههایی که حداقل نیازهای اجتماعی نیز در
آنجا یافت نمیشود میرانیم، بیروح و پراندوه خانههایشان را ترک
میکنند. میدانند که یا باید آواره شوند یا توسط بمبهای ما نابود شوند.
آنها، که عمدتا زنان و کودکان و سالخوردگان هستند، به این ترتیب راهی
میشوند. آنها مشاهده میکنند که ما آب آشامیدنیشان را مسموم میکنیم، که
ما یک میلیون هکتار از محصولات کشاورزیشان را از بین میبریم. زمانی که
بولدزرها از درون زمینهایشان با خشم عبور میکنند تا درختان ارزشمندشان را
نابود کنند آنها حتما میگریند. آنها روانهی بیمارستانها میشوند در
حالی که به ازای هر بیست مجروح ناشی از آتش جنگافزار آمریکایی، یک نفر از
آتش ویتکنگها مجروح شده است. آنها به سوی شهرها روان میشوند و هزاران
کودک را میبینند که بیخانمان و بدون لباس هستند و مانند حیوانات دسته
دسته در خیابانها میدوند. آنها میبینند که کودکان در حالی که برای غذا
از سربازان ما التماس میکنند توسط آنها خوار و خفیف میشوند. آنها
میبینند که کودکان خواهرانشان را به سربازان ما میفروشند و برای
مادرانشان گدایی میکنند.
وقتی که ما با زمینداران متحد میشویم و
ازجامه عمل پوشاندن به وعدههای بسیارمان درباره اصلاح ارضی خودداری
میکنیم روستاییان با خود چه میاندیشند؟ چه فکر میکنند وقتی که ما
جدیدترین سلاحهایمان را بر روی آنها آزمایش میکنیم، درست همانطور که
آلمانیها داروهای جدید و شکنجههای جدید را در اردوگاههای اروپا آزمایش
میکردند؟ ریشههای ویتنام مستقل که ما مدعی ساختن آن هستیم کجاست؟ آیا در
میان این انسانهایی است که آوایشان به گوش کسی نمیرسد؟
ما دو نهاد
بسیار ارجمند آنان را نابود کردیم: خانواده و روستا. ما زمین و محصولات
آنها را نابود کردیم. ما در از بین بردن تنها نیروی سیاسی غیر کمونیست
ملت، یعنی کلیسای واحد بودایی، همدست بودهایم. ما از دشمنان دهقانان
سایگون حمایت کردهایم. ما زنان و کودکان آنان را تباه کردیم و مردان آنها
را کشتیم.
اکنون، بجز کینه چیز دیگری به عنوان سنگ بنا باقی نمانده
است. به زودی تنها بنیانهای فیزیکی باقی مانده در پایگاههای نظامی ما و
در بتون اردوگاههایی که ما آنها را «سکونتگاههای مستحکم» مینامیم یافت
خواهد شد. دهقانان همچنین ممکن است بپرسند که آیا ما برنامه داریم تا
ویتنام نوی خود را بر روی پایههایی مانند اینها بنا کنیم. آیا ما
میتوانیم آنها را به خاطر چنین افکاری سرزنش کنیم؟ ما باید از طرف آنها
سخن بگوییم و سوالهایی را مطرح کنیم که آنها نمیتوانند مطرح کنند. این
انسانها نیز برادران ما هستند.»
ادامه دارد...منبع: https://goo.gl/QohCpj
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر