هادي شعباني (قسمت اول) عضو افتخاري سپاه قدس وشكنجه گر اطلاعات ملا ها در مازندران -
نامه هائي ازشهرهاي مازندران
مدتها بود كه در فكر بودم كه يك جوري خودم را به
عراق برسانم .
نشد كه نشد زيرا كه بسياري وقتها مانع فكري
ودرصد زيادي هم تبليغات ومقداري هم از اينكه هوادار مجاهدين نبودم مانعم شد كه
آنزمان كه ميشد به عراق آمد به آنجا بيايم چون هم زياد شنيده بودم وهم دوستان
بسيار خوب شريف ومبارزي دارم وداشتم كه از خانواده مجاهدين بودند نميدانم اگر
ميامدم ميماندم يا نه ولي از آنها خيلي خوشم ميامد وهرچه كه خودم ميخواستم ودنبال
آن بودم در آنها ميديدم بهر صورت بخت يارم نشد ونتوانستم.
بعدها خواستم بيايم خارج كه مشكل پاس داشتم
ووقتي هم كه پاس گرفتم در تركيه دچار مشكل شدم ونتوانستم به اروپا بيايم وحرفهايم
را به شما برسانم.
اينكه خميني وخامنه اي با مجاهدين وفدائيان رزمندگان
ووطن پرستهاي واقعي چه جناياتي انجام داده است كم وبيش خبر داريد اما اينكه خميني
وخامنه اي ووزارت اطلاعات بخصوص این بریده مزدوران وپادوهای ملاها مثل شعبانی با خانواده ها چي كردند مثنوي هفتادمن كاعذ ميشود كه فكر
نكنم يك از مليون آنها باز گو شده باشد.
برايتان ساده وخودماني مينويسم كه آخوند وپاسدار
واطلاعاتي نزد مردم وما جوانان
وميان سالاني كه الان هستيم بخصوص در شمال ايران شبيه يك گراز وحشي است كه ايران را
شخم زده وهمه چيز را دريده وآبادي اي باقي نگذاشت همه حدود وسغور را بهم ريخته وتنها
از قانون جنگل پيروي ميكند گرفتند بردند زنداني شكنجه واعدام كردندو.....
بريده مزدوران خائن بد از اطلاعات،
گرازهاي وحشي
سخنم را كوتاه ميكنم كه به عناصر وپديده هاي خطرناك تر از گراز بپردازم .بخشي از اين موارد را كه ميگويم از سر كنجكاوي در آوردم
وديدم وبخشي را هم در صحبتها با نفرات ديگر كه بطور مستقيم ويا غير مستقيم خودشان
با اين حيوانات بدترازگرازسر وكار داشتد شنيده وآثارش را هم ديده ام در اين نامه
مياورم .
يك نكته اي را هم كه با معذرت وعذر خواهي
مينويسم نحوه نوشتن نامه است ميدانم كه ممكن است بخشي از حرفها راحت قابل فهم نباشد ويك مقداري در كنايه باشد كه به
دست بستگي خودم است چون هنوزايران هستم ونميخواهم يك سري رد ها ونفران با اين نامه
ام لو برود .
از طرف ديگر باز به شما اين اجازه را ميدهم
(البته اجازه به شما دست من نيست شما از نظر من صاحب اختيار هستيد) كه باز هر جا
تشخيص داديد كم يا زياد كنيد من البته بخاطر رد نتوانستم ويا نخواستم فيلم وعكس رد
دار بفرستم ولي نماينده من هر جا خواستيد عكس يا فيلم بگذاريد كه مفهوم تر شود.
اين فيلم را ببينيد افشاي هادي شعباني
تركيب جديدنيرو در شمال – هوادارن مجاهدين
وخانواده ها وبستگان آنها
نميدانم شما ميدانيد يا نه در شمال آرايش نيروها
وحتي تركيبات نيرو در شمال كاملا بهم خورده است كه جزئيات را به وقت ديگري ميگذارم
همينقدر بدانيد كه در حال حاضر اگر چه مجاهدين علني نيستند وعلني اسمي ندارند ولي
همه مردم شمال را متعلق به مجاهدين ميدانند وسمپاتيك هستند وبسياري از افراد هم
مخفيانه كارهايشان را ميكنند وبراي روز اصلي آماده ميشوند بجاي اسم اما رسم
مجاهدين را ميشود همه خوب ديد.
بين همه مردم خانواده هاي مجاهدين وبستگان
وخانواده هاي انها داري مناسبات بسيارخوبي هستند وجمع وجماعت خود را دارنداعتماد
بين آنها موج ميزند هواي هم را دار ند وبه هركس كه دستشان برسد كمك ميكنند مورد
مشورت واحترام مردم هستند آنها را واسطه حل وفصل بسياري از اختلافات خود
قرارميدهند.
( البته اين موضوع مجموعه اي ميباشد كه بايد به آن پرداخت ولي اين نامه جاي آن نيست) من بسياري
وقتها افتخار اين را داشتم كه در ميان آنها باشم در صورتي كه نه مجاهد ونه خانواده
مجاهدين هستم.
در شمال اما يك سري از رژيمي هاي قديمي هستند كه
ديگر رژيمي نيستند آنها سرخوردگان خميني وخامنه اي هستند كه از كارهاي گذشته خود
پشيمانند اينها بيشتر وقتها سراغ خانواده هاي مجاهدين ميايند واز گذشته خود عذر
خواهي ميكنند وحتي بسياري موارد هم كمك واقعي ميكنند.
خائن وخيانت
هادي شعباني خائن ومزدور اطلاعات ولي وحشي
تراز آنها
من يك مقداري در داستانها خوانده بودم كه خائن
وخيانت بسياري از خانواده ها جريانات سياسي وشخصيتها وحتي بسياري از سمبلهاي هاي تاريخي
را نيز زمين زده است ولي نه ديده بودم ونه شنيده بودم .
اما امروز ميخواهم آنچه از يك
خائن بدتر از گراز بنام هادي شعباني ميدانم بنويسم.
نه من ونه خانواده ام ونه آدمهاي قديمي ومبارز
اسم اين حيوان وحشي بنام هادي شعباني را نشنيده بوديم
در شهسوار وخرم آباد وحتي روستاهاي اطراف خرم
آباد مزرك مزردشت كشكو سياورز سنگرمال تشكون شيرود كارگر محله گليجان، مبارزه وفدا
كاري وسابقه مبارزاتي را در مصطفي نيك كار كانديداي سازمان كه بدست احمدي نژاد
ولاجوردي تا سر حد مرگ شكنجه شد ولب باز نكردوبه ميليشاهاي قهرمان وشهيد مجاهد خلق
ميبينند و ميشناسند.
يك روز داشتم از فلكه شهر رد ميشدم ديدم يك آدمي
در حالي كه يك نفر جلو ويك نفر عقب ودو نفر هم در دو طرف او هستند بسمت يك خودرو
ميروند عجله واظطراب در همه شان موج ميزد مدتها گذشت وچند بار ديگر او را با همان
تركيب ديدم ولي نميدانستم او كيست وآنها هم كه با او هستند چه كساني هستند.
چند ماه گذشت وفكر ميكنم ميانه سال 84 بودم كه
دوباره او را ديدم اينبار ديگر آن تركيب نبود همراه او يك آدم متوسط قدي بود كه
ميگفتند از بابل يا ساري استكه موهاي سرش كامل ريته بود ويك كلاه وعينك هم زده بود
بعدها در يك عكس ديگراو را شناختم او كسي جزصمد نظري نبود رفتار شعباني با صمدنظري مانندكارمند
در برابر ريئس بود.فقط جهت اطلاع شما از شايعاتي كه شمال پيچيده بود منهم فهميدم كه صمد نظري بدست خود وزارت اطلاعات سر به نيست شد
هادي شعباني مدتي در شمال وشهسوارپيدايش
نبود تا اينكه يك روز داشتم ميرفتم خانه
دوستم كه نزديك محله شان دوستم را ديدم خيلي بهم ريخته بود چند وقت بود او را
نميديدم بعدا فهميدم دوستم خودش را از من پنهان ميكرد،بعد از سلام وعليك واصرار
زيادمن علت بهم ريختگي او را پرسيدم،او گفت بنفع خودت است كه زياد اطراف من نباشي
ونيائي چون من در معرض يك خطر جديدي هستم خيلي اصرار كردم او نگفت نهايتا گفت چه
فرق ميكند خطر جدي است ومن اسير يك پديده جديدي شده ام كه ول كنم نيستد هم من وهم
خانواده ما گروگان او شده ايم .
گفتم چي شده؟ بچه هاي اطلاعات
صدايت كرده اند گفت نه اين كه پديده جديد نيست آنها هميشه سراغم ميامدند وتهديدم
ميكنند.گفتم ميشود بيشتر به من توضيح بدهي گفت نه ولي همينقدر بگويم او با يك آقائي
آمده بود كه از بابل يا ساري بود از او خواستم او را بمن نشان بدهد،قبول كرد آري آن
در نفر كسي جز هادي شعباني وصمد نظري نبودند كه دوستم از آنها بيشتر از وزارت
اطلاعاتي ها ميترسيد .
ادامه دارد قسمت دوم را اينجا بخوانيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر