کل نماهای صفحه

۳۱ تیر ۱۳۹۷

جنگ ایران و عراق: دفاع مقدس!!! یا جنگ ضد میهنی؟

جنگ ایران و عراق: دفاع مقدس!!! یا جنگ ضد میهنی؟



خرمشهر ۳۰ سال پس از پایان جنگ ایران و عراق
خرمشهر ۳۰ سال پس از پایان جنگ ایران و عراق
جنگ ایران و عراق چرا شروع شد؟
آیا جنگ ایران و عراق اجتناب پذیر بود یا نه؟
خمینی چرا جنگ را شروع کرد؟
جنگ ایران و عراق را چه کسی پایان داد؟
چه کسی خمینی را مجبور به پذیرش آتش‌بس نمود؟

این نوشته، متن خلاصه شده سناریوی «طلسم جنگ» است. مجموعه تلویزیونی در مورد جنگ ایران و عراق که پیشتر از «سیمای آزادی» تلویزیون ملی ایران پخش شده است و اینک نیز در سایت مجاهد، سایت سیمای آزادی و یوتوب در دسترس همگان قرار دارد.
برای دیدن مستند «طلسم جنگ» به پیوندهای زیر مراجعه کنید:



فهرست عنوانها:


مقدمه: جنگ ایران و عراق، چرا؟
 

در تاریخ زندگی ملتها حوادثی وجود دارد که تأثیر و اهمیت آنها، گاه تا نسلها بعد امتداد می‌یابد.جنگ ایران و عراق که ۸سال به طول انجامید از این‌گونه وقایع است. جنگی که چهرهٔ نه تنها ایران، بلکه منطقه را تغییر داد. این نوشته، نگاهی است به جنگ ایران و عراق.

بعد ازظهر روز یکشنبه سی‌ و یکم شهریور، ۱۳۵۹ با بمباران فرودگاه مهرآباد و چند پایگاه هوایی دیگر ایران، جنگ ایران و عراق شروع شد.
هشت سال جنگ! سربازهای یکبار مصرف، دانش‌آموزان یکبار مصرف میدانهای مین، فقر، مرگ، آوارگی.... جامعه‌‌یی ویران و اقتصادی ورشکسته.
به‌راستی چرا باید دو کشور همسایه تا سر حد نابودی، با یکدیگر بجنگند؟
هدف از جنگ ایران و عراق چه بود؟ جنگ ایران و عراق چه هزینه‌ای را به مردم دو کشور تحمیل کرد؟
آوارگی، در به دری و از دست دادن نزدیک‌ترین عزیزان، واژه‌های آشنا برای مردم ما و به‌طورخاص نسل دهه ۶۰هستند.
آیا می‌توانید چشمهایتان را برای چند ثانیه ببندید و خودتان را برای لحظاتی جای یک مرد، یک زن یا یک کودک جنگ‌زده بگذارید؟

در آخرین روز تابستان ۵۹با حمله گسترده عراق به ایران، جنگ خونین بین کشور ما و همسایهٔ غربی‌مان درگرفت. این جنگ ۸سال طول کشید و برای دهه‌ها، آثاری ویرانگر بر مردم هر دو کشور و همچنین مردم سراسر منطقه تحمیل کرد.
پس از گذشت بیش از سه دهه، وقت آن است که پرونده جنگ ایران و عراق، یک بار دیگر گشوده شده و سؤال شود:
آن جنگ، اصلاً برای چه به راه افتاد؟ و هدف آن جنگ چه بود؟

جنگ ایران و عراق روز یکشنبه سی‌ و یکم شهریور 1359با بمباران فرودگاه مهرآباد آغاز شد
جنگ ایران و عراق روز یکشنبه سی‌ و یکم شهریور ۱۳۵۹با بمباران فرودگاه مهرآباد آغاز شد

این نوشته، جوابی است به این سؤالها البته با نگاهی متفاوت! نگاهی متفاوت با تمام آن چیزهایی که هر روزه در مورد جنگ ایران و عراق با عنوان « دفاع مقدس» در رسانه‌های حکومتی بیان می‌شود.
اولین سؤالی که در این مورد به ذهن هر ایرانی می‌رسد این است: جنگ ایران و عراق،‌ چرا؟

جواب را این بار می‌خواهیم از کسی بشنویم که رژیم در این سالها، با به‌کارگیری تمامی امکاناتش تلاش کرده که صدایش به گوش مردم نرسد:
مسعود رجوی!

مسعود رجوی: «به‌دنبال انقلاب ضدسلطنتی و سقوط رژیم شاه، نیروهای عظیمی در جامعه به بند کشیده ایران آزاد شدند. نیروهایی که اگر انقلابشان از یک رهبری دموکراتیک انقلابی برخوردار می‌بود می‌توانست انقلاب ایران را به سوی دموکراسی، پیشرفت اقتصادی و عدالت اجتماعی رهبری کند. نیروهایی که قدرت خلاقه و سازندهٔ شگفت‌انگیز داشتند و می‌توانستند در زمانی نه چندان دراز، کشور ما را سالها و سالها به جلو ببرند.

مسعود رجوی:
در تجاوز گسترده عراق به خاک میهنمان در پایان تابستان ۱۳۵۹جای تردید نیست. اما مسأله این است که به فرض وجود یک رهبری سالم به جای خمینی که سرکوب و جنگ و بحران، ضرورت ماهیت ارتجاعی و قرون وسطایی‌اش بود، جنگ ایران و عراق قطعاً اجتناب‌پذیر بود.

ولی خمینی برای این‌که در قدرت بماند، جز بذر تفرقه و نفاق و جز سرکوب و جنگ و گورستان ارمغانی نداشت. یک رژیم قرون‌وسطایی و یک دیکتاتوری آخوندی بر پایه ولایت‌فقیه بنا کرد و نیروهای انقلاب عظیم ضدسلطنتی را یا دسته‌دسته به زندان انداخت و در برابر جوخه اعدام قرارداد و یا فوج فوج در جبهه‌های جنگ خارجی به کشتن داد.
در تجاوز گسترده عراق به خاک میهنمان در پایان تابستان ۱۳۵۹ جای تردید نیست. اما مسأله این است که به فرض وجود یک رهبری سالم به جای خمینی که سرکوب و جنگ و بحران، ضرورت ماهیت ارتجاعی و قرون وسطایی‌اش بود، جنگ ایران و عراق قطعاً اجتناب‌پذیر بود.
زمینه‌های تجاوز عراق را خود خمینی با تحریکات مستمر، تحت شعار صدور انقلاب ایجاد نمود و هم او بود که از جنگ به‌عنوان موهبت بزرگ الهی استقبال کرد…
فی‌الواقع خمینی برای تخلیهٔ انرژی ذخیره شده ایران و برای هدر دادن بخش عظیمی از نیروهای آزاد شده در انقلاب ضدسلطنتی نمی‌توانست هیچ میدان جنگ و هیچ همسایهٔ دیگری بهتر از عراق پیدا کند…
بخصوص که عراق خود مسئول تجاوز و تهاجم گسترده آخر شهریور ۵۹ بود و خمینی به‌لحاظ شخصی نیز خرده حسابها از زعمای آن کشور در دل داشت».


بخش اول: دفاع مقدس یا جنگ ضدمیهنی؟
 

هرکس که ساعتی را در میدانهای جنگ ایران و عراق گذرانده باشد یا حتی فیلم یا تصویر مستندی از آن جنگ را دیده باشد، به‌خوبی می‌تواند میزان تفاوت بین واقعیت جنگ و آنچه که آخوندهای حاکم بر کشور مان تلاش می‌کنند از جنگ هشت ساله ایران و عراق به مردممان القاء کنند را دریابد.
به‌همین خاطر است که باز هم باید پرسید: آیا واقعیت و علل جنگ همان چیزهایی است که تا کنون نشانمان داده‌اند؟
صریحتر سؤال کنیم: واقعیت چیست؟
جنگ ایران و عراق: ”دفاع مقدس“ یا ”یک جنگ ضدمیهنی“؟
همینجا لازم است، قبل از پرداختن به‌علت شروع جنگ ایران و عراق، بدانیم که مهمترین نتایج حاصل از آن جنگ، برای مردممان چه بود؟

آمارهایی که جسته‌ و گریخته از نهادهای داخلی یا بین‌المللی دریافت می‌شوند، شگفتی‌ آورند: مهمترین نتایج هشت سال جنگ، تنها در طرف ایران، به شرح زیر است:
«-۲میلیون کشته و معلول!
میلیون‌ها آواره و بی‌خانمان!
۵۰شهر ویران!
سه هزار روستای نابود شده!
بیش از یک‌هزار میلیارد دلار خسارت مادی!»
آوارگان جنگ ضدمیهنی خمینی بخشی از پیامدهای شوم جنگ ایران و عراق
آوارگان جنگ ضدمیهنی خمینی بخشی از پیامدهای شوم جنگ ایران و عراق

اما قبل از این‌که به‌طور کامل به جنگ بپردازیم، لازم است روشن شود که زمینه‌های شکل‌گیری چنان جنگی چه بود؟ اصلاً چرا عراق به ایران حمله کرد؟ و آیا نمی‌شد جلوی آن جنگ را گرفت؟ یعنی آیا جنگ ایران و عراق واقعاً اجتناب‌ناپذیر بود؟

بخش دوم: تاریخچه شکل‌گیری جنگ ایران و عراق – زمینه‌سازی تا شروع جنگ 


دهه شصتی‌ها وقایع مربوط به جنگ را خیلی خوب به یاد دارند. هر روز بهشت زهرا، هر روز جنازه، همه جا صدای شیون و عزاداری! آنها این وقایع را که بخشی از تاریخچهٔ زندگیشان را تشکیل می‌دهد، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنند. آن زمان، حتی در دورترین شهرها هم کسی از بلای جنگ و بمباران در امان نبود.
در بررسی چگونگی شکل‌گیری جنگ ایران و عراق، تلفات و ضایعات آن و وقتی به شروع این جنگ نگاه می‌کنیم، اولین واقعیت انکارناپذیر، حمله گسترده عراق به ایران است. اما آیا این، همهٔ واقعیت است؟ آیا آن حمله آخر شهریور، واقعه‌یی بود بدون هیچ زمینه و پیشینه‌ای؟! یا نقطهٔ آغازینی پیش از خود داشت؟ اینها سؤالهایی هستند که سران رژیم، از روز اول مطرح کردن آنها را تابو کردند تا نقش خودشان در شکل‌گیری آن جنگ ویرانگر را مخفی کنند.

ویرانی شهرهای کشور پیآمد شوم دیگر جنگ ایران و عراق که خمینی ۸سال بر استمرار از پافشاری کرد
ویرانی شهرهای کشور پیآمد شوم دیگر جنگ ایران و عراق که خمینی ۸سال بر استمرار از پافشاری کرد

از همان ابتدای جنگ ۸ساله تا این تاریخ، تقریباً تمامی سران رژیم به‌طور نوبه‌ای، سالیانه و گاه ماهیانه و هفتگی روی منابر سنتی یا در تریبونهای رسمی و غیررسمی به صحنه می‌آیند و هر یک، بسته به نیاز روز و شرایط سیاسی داخلی و بین‌المللی، برای شروع جنگ علتی می‌تراشند.
اما بالاخره، حساب آن جنگ خونین را باید پای چه کسی نوشت؟
واقعیت این است که خمینی از سالها قبل به‌دنبال راه‌انداختن یک خلافت یا به‌قول خودش یک حکومت اسلامی بود؛ یک خلافت سراسری برای تمام مسلمانها. او در کتاب کشف الاسرار، با صراحت می‌نویسد:
”این دیوارها که دور دنیا کشیدند و به نام کشور و وطن خواندند، از فکر محدود بشر پیدا شده! دنیا وطن توده بشر است! “
کتاب کشف الاسرار، که خمینی آن را در فضای باز سیاسی بعد از رفتن رضا شاه نوشته، تماماً روی همین حکومت خلیفه‌گری آخوندی سوار است!
البته آرزویی که تنها بخشی از مسأله است! خمینی این آرزوی ارتجاعی را وقتی که به قدرت رسید و با خواسته‌های مردم انقلاب کرده روبه‌رو شد، فعال کرد! خواسته‌هایی که قول آن را به مردم داده بود، اما نه می‌خواست و نه می‌توانست آنها را محقق کند! به همین علت هم، جنگ را راه انداخت تا با یک تیر دو نشان بزند! هم کشورگشایی‌اش را شروع کند، و هم به بهانهٔ جنگ، بتواند جنبشهای اعتراضی مردم را در نطفه خفه کند.

نگاهی به روزنامه‌ها و آرشیوهای تلویزیون رژیم، همچنین خاطرات اطرافیان خمینی که پس از سالها برای اولین بار منتشر می‌شوند، روشن می‌کند که خمینی چه چیزی در سر داشت:
ابراهیم یزدی. وزیرخارجه دولت بازرگان و مشاور خمینی:
«محور پنجم سیاست ما علیه عراق و سایر اعراب، خصوصاً در رابطه با مردم عراق، اجرای برنامه‌های تبلیغاتی به زبان عربی بوده است».

۱۷سفند ۱۳۵۷ خمینی در ملاقات با هیأتی از شیعیان کویت گفت:
«یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند».
اسفند ۵۷ روزنامه الرأی العام چاپ کویت نوشت: «تهران می‌خواهد به نام اسلام، یک امپراتوری ایجاد کند!»

۳۱فروردین ۱۳۵۹ به‌دعوت رسمی فرمانده سپاه پاسداران، شورای انقلاب جزیره العرب (عربستان سعودی، یمن، قطر، عمان، امارات متحده عربی) وارد تهران شدند.

منتظری بعداً در کتاب خاطراتش نوشت: «وقتی انقلاب پیروز شد یک غرور مخصوص، هم بیت امام، هم ما و هم دیگران را فرا گرفت. می‌گفتیم… ایران و عربستان ندارد؛ انقلاب اسلامی است و امام هم رهبر جهان اسلام است.

به نظر من اگر (خمینی) یک مقدار تفاهم می‌کردند، شاید بهانه به دست آنها نمی‌آمد، بالاخره این زمینه [یعنی حمله نظامی به ایران] برای آنها فراهم شد»....

این سریال تحریک و آتش‌افروزی، با صحبتهای خمینی در فروردین ۵۹به اوج خود رسید:
«صدام حسین بر اثر حکم شرعی کافر است. او طرفدار کفار است. این جرثومه فساد را از بین ببرید. ما هم کمک شما هستیم. این فاسد را از بین ببرید. من به آنها سفارش می‌کنم، به ارتش عراق، قیام کنند (و) این آدم را از بین ببرند».


مجری تلویزیون رژیم در برنامه تلویزیونی "سطرهای ناخوانده" تابستان ۹۳ در مصاحبه با پاسدار شمخانی می‌گوید: «کاری که سفیر ما دعایی در عراق می‌کند کاری نیست که یک سفیر می‌کند! یک جور ارتباطی با اپوزیسیون عراق».

سؤال مجری تلویزیون رژیم از دعایی: «آیا ا‌رتباطی که شما با مبارزان عراقی داشتید نمی‌توانست یک نگاه منفی در طرف مقابل به‌وجود بیاورد؟»

پاسخ دعایی: «امام مایل بودند که اطلاعات دقیق و میدانی و روشنی از وضعیت شیعیان و حوزه علمیه نجف و حوزه عراق داشته باشند».

مفهوم اطلاعات میدانی وقتی روشن می‌شود که خبر ترور برخی مقامات عراقی منتشر می‌شود.

اما همان‌طور که گفته شد، آن جنگی که خمینی با این‌ همه جدیت و پشتکار، دنبال آن بود، فواید دیگری هم برای او دارد. موسوی، نخست‌وزیر خمینی، مهمترین فایده جنگ را چند سال بعد خیلی مختصر و مفید تئوریزه کرد:
«شعار مرگ بر آمریکا، مهمترین ابزار برای مقابله با گروه‌های کمونیستی، مائوئیستی و منافقین بود. شعار مرگ بر آمریکا بیش از دستگاههای اطلاعاتی در از بین بردن این گروهها نقش داشته است». (جمهوری اسلامی- ۱۲شهریور ۶۷)

در گفتگوی چند مجری و کارشناس تلویزیون رژیم با پاسدار شمخانی دربارهٔ جنگ ایران و عراق در تابستان ۹۳، پاسدار شمخانی به نکته مهمی اشاره می‌کند که در درک علت راه‌اندازی جنگ، مهم است:
شمخانی: «ما یک جریانی در داخل کشور داشتیم، به اسم تظاهرات دیپلمه‌های بیکار در استانها، تظاهرات زنان علیه حجاب، سرازیر شدن سلاح به ایران، گرفتن منبع، اینها به پروسه‌یی می‌رسید. شاید اگر تعطیل نمی‌شد، آن پروسه‌ها قبل از جنگ به نتیجه می‌رسید».

شمخانی فقط تا همینجا توضیح می‌دهد و از باز کردن بیشتر هویت آن جریانی که در داخل کشور وجود داشت -و اگر جلویش گرفته نمی‌شد، به نتیجه! می‌رسید- خودداری می‌کند.
او همچنین توضیح نمی‌دهد که منظورش از ”نتیجه“ چیست؟

البته یک پاسدار دیگر و همکار شمخانی به اسم سعید قاسمی، که اینک به‌عنوان فرماندهٔ نیروهای لباس‌شخصی رژیم شناخته می‌شود، بیشتر و بهتر توضیح می‌دهد.

پاسدار سعید قاسمی: «... (مسعود رجوی)... وقتی در شمال بالای سر میرزا کوچک خان سخنرانی کرد، دویست هزار نفر دانشجو و جوان آمده بودند. وقتی صحبت می‌کرد آنها غش می‌کردند! چنین کاریزمایی! بلد بود حرف بزند! آن‌قدر هم خاطرخواه داشت!»

طبعاً اگر پاسدار قاسمی هم توضیح نمی‌داد، دهه شصتی‌ها می‌دانستند و می‌توانستند حدس بزنند. چرا که به اعتراف سران رژیم، هیچ ایرانی‌ای نیست که در دهه ۶۰زیسته باشد و از اعتبار مجاهدین و نقش آنها در ایستادگی در مقابل ارتجاع خمینی بی‌خبر باشد؛ یا در یکی از میتینگهای مجاهدین شرکت نکرده یا یک شماره نشریهٔ آنها را نخوانده باشد!

 
«حالا این شمائید، شمائید که اگر بخواهید، اگر برخیزید، اگر هوشیار باشید، آینده را تعیین خواهید نمود. آینده را خواهید نوشت؛ از اول هم همین‌طور بوده، تا آخر هم همین‌طور خواهد بود. امروز دیوارهای زمان فقط از این طریق شکسته می‌شود. سلام بر خلق سلام بر آزادی».


 
آری، با توضیحات آن پاسدار، حرف این یکی پاسدار هم رمز گشایی شد و اینک دیگر می‌توان گفت: حرف شمخانی خیلی روشن است! و اصلاً نیاز به تفسیر ندارد!
حالا برگردان همین حرف را از دهان خود خمینی می‌بینیم! البته قبل از آن، نگاهی به توجیهات و تئؤریهای فاشیستی مجری تلویزیون رژیم در همان برنامه هم قابل‌توجه است:
گوینده تلویزیون رژیم: «آغاز جنگ روشن است که در هر کشوری با حذف آزادیهای حتی مشروع همراه است، چه رسد به آزادیهایی که امنیت و دفاع و کیان ملت را به مخاطره می‌افکند».

اما... حرفهای خود خمینی: «اگر چنان‌چه اشخاصی در این برهه (از) زمان که ما ابتلاء داریم، به جنگ ابتلاء داریم و باید آرامش محفوظ بشود در اطراف کشور سخنرانی کنند و سخنرانی آنها اسباب تشنج بشود، آن شخص هر کس که می‌خواهد باشد، هر مقامی که می‌خواهد باشد، من او را سرجایش می‌نشانم».

سرجمع حرفهای خمینی و مقلدش شمخانی و مجری تلویزیون رژیم را در دو سه جمله! به این صورت می‌توان خلاصه کرد:
پس از پیروزی انقلاب ۵۷، مردم با تظاهرات مسالمت‌آمیز دیپلمه‌های بیکار و زنان و غیره- نه فقط در تهران بلکه حتی در شهرستانها- جریانی را شروع کرده بودندکه اگر آن جریان، به هر شکلی تعطیل نمی‌شد، به نتیجه! یعنی به سرنگونی رژیم می‌رسید! جنگ آمد و آزادیها- یا به‌قول مجری تلویزیون رژیم، آزادیهای مشروع- را حذف کرد!

ضمناً، پروژه خلافت و خلیفه‌گری خمینی هم کلید خورد! به همین سادگی!
از این نقطه به بعد، حوادث سرعت بیشتری می‌گیرد. نگاهی به سیر خبرها در روزنامه‌های آن موقع، به درک بهتر ماجرا کمک می‌کند:
۱۹فروردین ۱۳۵۹: فراخوان خمینی به ارتش عراق برای سرنگون کردن رژیم صدام حسین!

خمینی ارتش عراق را به قیام دعوت کرد
خمینی ارتش عراق را به قیام دعوت کرد

فروردین ۵۹: وزیر خارجه عراق طارق عزیز، مورد یک سوءقصد نافرجام قرار گرفت.
اردیبهشت ۱۳۵۹: بر تعداد زد و خوردهای مرزی و دامنه آن از هر دو سو، افزوده شد.
۱۳شهریور ۱۳۵۹: رژیم شهرهای خانقین و مندلی را در عراق مورد حمله قرار داد.
۳۱شهریور ۱۳۵۹: آغاز جنگ گسترده ایران‌ـ‌ عراق با بمباران فرودگاه مهرآباد توسط عراق!


کشتار جوانان و سرمایه‌های کشور، محصول جنگ ایران و عراق
کشتار جوانان و سرمایه‌های کشور، محصول جنگ ایران و عراق

بخش سوم: روزشمار وقایع از شروع جنگ تا پذیرش آتش‌بس و آمار ضایعات

اکنون جنگ دیگر شروع شده است! با نگاهی به روزنامه‌های آن مقطع، اتفاقات دیگری را مرور می‌کنیم که در کنار جنگ ایران و عراق جریان پیدا کردند. اتفاقاتی که همگی سمت و سوی واحدی داشتند:
۷آبان ۵۹: ممنوعیت انتشار دو نشریه پرطرفدار مجاهدین: روزنامه‌های "فریاد گودنشین" و "بازوی انقلاب"!
۱۱ آبان ۵۹: ممنوعیت انتشار نشریه مجاهد، پرتیراژترین نشریه ایران تا آن تاریخ!
۱۱ آبان ۵۹: ممنوعیت کلیه انتشارات مجاهدین!
۱۲ آبان۵۹: تشکیل غیرمعمول و غیرعلنی دادگاه مجاهد اسیر محمدرضا سعادتی!
۲۵آبان۵۹: احضار و تعقیب رهبری مجاهدین!
۲۵آبان۵۹: صدور حکم دادستانی آبادان برای خروج مجاهدین از جبهه‌ها!
۲۵آبان۵۹: تعقیب، دستگیری و شکنجه صدها تن از مجاهدین در جبهه‌های جنگ!
زمستان۵۹: صدور احکام ۲۸۶سال زندان برای مجاهدان دستگیر شده!

این‌جا ضروریست که یکبار دیگر حرفهای خمینی و شمخانی را به‌یاد بیاوریم. آنها می‌گفتند: اگر تظاهرات و اعتراضها ادامه پیدا می‌کرد، حکومتشان تا قبل از جنگ سرنگون می‌شد.

بنابراین نیاز نیست که انسان، یک جامعه شناس یا یک سیاستمدار ورزیده باشد تا بفهمد که چرا خمینی نیاز به جنگ داشت تا با سوار شدن بر موج آن، توفان بی‌سابقه‌یی از سانسور و اختناق را در مملکت راه بیاندازد.

شمخانی: «شاید اگر تعطیل نمی‌شد، آن پروسه‌ها قبل از جنگ به نتیجه می‌رسید».
خمینی: «... اگر کسانی در اطراف کشور سخنرانی کنند... من او را سرجایش می‌نشانم».

با شروع جنگ و افزایش سرسام‌آور اختناق و سرکوب، به‌نظر می‌رسد بذر شومی که خمینی کاشته بود، خیلی خوب و به موقع ثمر داد!. و او نیز خیلی زود، محصولش را درو کرد: سرکوب مردم معترض و قلع و قمع نیروهای انقلابی!
سیر بعدی وقایع نشان می‌دهد آن میوه تلخ، زیر زبان خمینی مزه داد. برای همین، به سرعت دست به‌کار استمرار جنگ به هر قیمت شد و کوره جنگ را به هر ترتیب گرم نگهداشت.

در نتیجه بدون هیچ طرح و برنامه مشخص و استراتژی معینی، سلسله‌ای از عملیات مختلف را شروع کرد:
فرستادن امواج انسانی آموزش ندیده به جبهه‌ها، نیروهایی که تنها مسلح به سلاح انفرادی بودند. فرستادن دانش‌آموزان خردسال به جبهه؛ باز کردن میدان مین با نوجوانان و....

محسن رضایی در همان سالها صراحتاً گفت که به سرباز یکبار مصرف نیاز دارد!
سالها بعد رفسنجانی در نماز جمعه ۹ آبان ۱۳۷۶ اعتراف کرد: که ۳۶۰۰۰تن از کودکان دانش‌آموز، در جبهه‌ها جان خود را از دست دادند.
و عملیات پشت عملیات! آن هم به قیمت هزاران هزار کشته، اسیر، مجروح و معلول.

۸مهر ۱۳۶۰‌ - عملیات موسوم به ثامن‌الائمه.
۸آذر ۱۳۶۰‌ - عملیات طریق القدس.
۱فروردین ۱۳۶۱‌ – عملیات فتح المبین.
۲۲تیر ۱۳۶۱- عملیات رمضان.
بهار۶۱ - سلسله عملیات محرم، و والفجر مقدماتی.

صحنه‌های فجیع جنگ ایران و عراق و کشتار نجومی نیروهای اعزامی به جبهه، دنیا را تکان داد. به‌همین دلیل، سیلی از شخصیتها و نهادهای بین‌المللی برای میانجی‌گری، به سوی ایران سرازیر شدند. ولی خمینی که راه سرکوب مردم و خواسته‌هایشان را تازه پیدا کرده بود، به‌رغم بیسوادی و بی‌تجربگی مطلق در امور نظامی، اصلاً کوتاه نمی‌آمد.

۷مهر ۱۳۷۹ رفسنجانی در مصاحبه با روزنامه حکومتی جمهوری گفت: «امام به‌عنوان فرمانده کل قوا با مسائل نظامی آشنا نبود… وقتی عملیاتی مانند والفجر شکست می‌خورد و ناموفق می‌شد، اسم آن را والفجر مقدماتی! گذاشتند که در عملیات بعد جبران کنند! نظر امام بر ادامه جنگ، قاطع بود. حتی اجازه نمی‌دادند که این بحثها خدمت ایشان مطرح شود».

جنگ با همه فراز و نشیبهایش ادامه داشت تا این‌که در خرداد ۶۱خرمشهر آزاد شد، یا به‌قول دیگری، نیروهای عراقی از خاک ایران بیرون کشیدند.
اگر چه خمینی اهل آتش‌بس نبود، ولی سرانجام فشارهای سیاسی –اگر نه روی خمینی که روی طرف مقابل- نتیجه داد و عراق رسماًً برای بازگشت به مرزهای قبل از جنگ، پذیرش داوری بین‌المللی و خاتمه درگیریها اعلام آمادگی کرد.

آیا این فرصت خوبی برای خاتمه جنگ نبود؟ بدون تردید این واقعه می‌توانست فرصت خوبی برای خمینی و برون‌رفت او از بحران جنگ باشد. به شرط آن‌که او، جنگ را "یک بحران" می‌دانست و نه یک نعمت!

او با همان دجالگری خاص خودش می‌توانست آن را یک پیروزی بزرگ قلمداد کند و به جنگ و خونریزی خاتمه دهد.
ضمناً او می‌توانست با سوار شدن روی این واقعه، چهره یک قهرمان پیروز در جنگ را هم به خودش بگیرد.
اما او نه تنها اینکار را نکرد، بلکه آتش جنگ را فروزان‌تر کرد!
راستی چرا؟ چرا از این فرصت بسیار مناسب برای تمام کردن آبرومندانه جنگ استفاده نکرد؟ حتی کشورهای نفت‌خیز عرب، حاضر شده بودند که غرامت ویرانیهای جنگ را هم به دو طرف بدهند. پس هدف خمینی از ادامه جنگ چه بود؟
چون بدون جنگ، دوباره خمینی می‌ماند و سیل تظاهرات مردمی که او از ترس همانها به جنگ پناه برده بود. علاوه بر آن؛ رؤیای خلافت، که از همان ابتدا در سر داشت تماماً بر باد می‌رفت! به همین علت روشن او نیاز به ادامه جنگ داشت.

شاید باور آن سخت باشد، ولی هنوز پس از گذشت ربع قرن، از جبهه‌های جنگ ۸ساله جنازه می‌آورند و در سیمای رژیم نمایش می‌دهند.
آمار تلفات جنگ، از مقطع آزادی خرمشهر به بعد، سیر صعودی پیدا کرد، آن‌چنان که به اعتراف سر پاسدارهایی هم‌چون سعید قاسمی، هنوز پس از گذشت دهه‌ها، از مناطق عملیاتی مزبور، جنازه پیدا می‌شود. جنازه‌هایی که رژیم هنوز تلاش می‌کند هرازگاهی آنها را بهانه و اهرم سرکوب مردم و جوانان در دانشگاهها و سایر مناطق کشور، بنماید.
پاسدار سعید قاسمی: «بر و بچه‌هایی، که هنوز که هنوز است پیکرهایشان برنگشته و مادرهایی که بیست ‌و چند سال است چشم به راه‌شان هستند؛ ابراهیمیها و صادقی‌هایی که کف کانال کمیل و حنظله خوابیده‌اند».

روزنامه حکومتی رسالت روز چهارشنبه ۲۱آبان ۹۳ یعنی ۲۵سال پس از پایان جنگ نوشت: "جستجو برای یافتن جنازه ۶۲۰۰نفر از قربانیان جنگ ضدمیهنی که در داخل خاک عراق کشته شده بودند، ادامه دارد".

برای درک عمق جنایتی که خمینی در حق مردم مرتکب شد، باید به سلسله عملیات خمینی پس از خرمشهر با دقت بیشتری نگاه کرد، تا روشن شود خمینی چه عملیاتی ناموجهی پس از خرمشهر به راه انداخت تا حکومت خودش برقرار بماند!

خرداد ۶۱- عملیات بیت المقدس.
سال ۶۱- عملیات مسلم بن عقیل.
سال۶۲- عملیات والفجر۳.
۳۰مهر۱۳۶۳- عملیات موسوم به عاشورا.
اواخر سال۶۳– عملیات بدر.
بهمن ۱۳۶۴- عملیات والفجر ۸.
زمستان ۱۳۶۵- کربلای ۵.
و......

برای مطالعه گزارش مشروعی از سلسله عملیات رژیم آخوندی در جنگ ایران و عراق و نتایج هر کدام به مقاله «جعبه سیاه جنگ ایران و عراق» مراجعه کنید
 
اما از خرداد ۶۱ به‌ بعد در سرتاسر جامعه، و به‌رغم تمام تلاشهای خمینی و دمیدن مداومش در تنور جنگ، مردم هر روز بیشتر و بیشتر، از خمینی و جنگش فاصله می‌گرفتند. چرا؟ این سؤال مهمی است که در قسمتهای بعدی به آن خواهیم پرداخت.
منتظری جانشین وقت خمینی هم در خاطراتش نوشت: ”مردم هم بعد از خرمشهر دیگر تمایلی به ادامه جنگ و ورود به خاک عراق نداشتند“.
وی که جانشین خمینی بود، درباره امکان برقراری آتش‌بس، پس از بیرون رفتن عراق از خاک ایران نوشت:
«وقتی که خرمشهر را فتح کردیم احساس کردیم که نیروها، انگیزه داخل شدن در خاک عراق را ندارند. خودشان می‌گفتند: ما تا حالا جنگیدیم که دشمن را از کشور مان بیرون کنیم ولی حالا اگر بخواهیم به خاک عراق برویم، این کشورگشایی است».

البته نه منتظری و نه هیچ‌کس دیگر از سردمداران رژیم، در همان زمان که جنگ جریان داشت، جرأت نکرد چنین حرفهایی را به زبان بیاورد. اما بعد از زهر آتش‌بس و هر چه زمان گذشت، ما بیشتر شاهد چنین اعترافهایی بودیم.
برای نمونه به گوشه‌یی از اعترافهای سر پاسداری به اسم رحیم‌پور ازغدی عضو به‌اصطلاح شورای عالی انقلاب فرهنگی رژیم، که سال ۹۲ از تلویزیون رژیم پخش شد توجه کنید:
رحیم‌پور ازغدی: «زمان جنگ هم همین طور بود! این ملت شریف ایران، اکثرشان جبهه نمی‌آمدند! خیلی شریف هستند! ولی فداکاری نمی‌کردند. یک بخشی از ملت شریف ایران در صحنه بودند! این را بدانید! از دور نگاه می‌کردند، تشویق می‌کردند، موفق باشید! تقبل الله! شهید می‌آوردند، تشییع جنازه می‌آمدند. زخمی می‌شد. تازه آن هم همه نمی‌آمدند! یک عده‌یی می‌آمدند! در کل ملت شریف ایران، یک چند صد، یک ۲۰۰، ۳۰۰هزار خانواده جنگیدند! این را بدانید! بقیه نگاه کردند. در فامیل‌های خودتان بروید ببینید، بپرسید از پدر و مادرهایتان! ببینید مثلاًًً از چهل تا، از سی چهل تا خانواده، چندتایشان اهل جبهه بودند؟ یک اقلیتی بودند!».

اما با اینهمه، تمام آنهایی که آن سالها را به یاد می‌آورند، خوب می‌دانند که خمینی بی‌اعتنا به خواسته مردم، بی‌هیچ تردیدی، دنبال ادامه جنگ بود.

خمینی: «هر روز ما، در جنگ برکتی داشته‌ایم، که در همه صحنه‌ها از آن بهره می‌جوییم، ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر می‌کنیم، جنگ ما، جنگ حق و باطل است و تمام‌شدنی نیست».

تمامی این حرفهای جنگ‌طلبانه خمینی در حالی بود، که جنگ ایران و عراق روزانه تلفات سنگین انسانی از مردم ایران می‌گرفت:
- ۲میلیون کشته و معلول
- ۵۰شهر ویران شده
- ۴۰هزار اسیر
- سه هزار روستای نابود شده
- ۴میلیون آواره
- ۷هزار مفقودالاثر
- بیش از هزار میلیارد دلار خسارت مادی
البته مسأله تنها سقوط اقتصاد مملکت نبود، بلکه در کنار جانها و مالهایی که از بین می‌رفت، زیرساختهای جامعه ایران هم در سراشیب انهدام سریع قرار گرفته بود.

نگاهی گذرا به روزنامه‌های آن روزها، عمق فاجعه نابودی منابع مادی و معنوی ایران را بهتر نشان می‌دهد:
(اعتماد ۱۳۶۵): تورم به حدود ۲۳درصد رسید.
(اطلاعات ۱۲بهمن ۶۷): سال ۶۷، بدهی داخلی دولت به بانکها، به ۱۴۰میلیارد دلار بالغ شد.
(کیهان ۲۴دی۶۷): درآمد سرانه کشور، به یک‌سوم دهه قبل از آن رسید.
(کیهان ۲۴دی ۶۷): ۱۴.۵میلیون نفر جوان بالای ۲۰سال، بیکار داریم. بیش از ۵۲% جمعیت بالای ۶سال، از سواد آموزی محروم‌اند. ۲۰هزار روستای کشور مدرسه ندارند. رشد اقتصادی= منفی ۹.۱(نه و یک دهم).
(کیهان ۲۴دی ۶۷): تولید پنبه کشور به یک سوم، چغندر قند به یک دوم، برنج به یک دوم و مس به یک دوم، تقلیل پیدا کرد.

این فاجعه‌‌یی است که دهه‌ها پس از تمام شدن جنگ، هنوز هم عوارض ناشی از آن، در انهدام صنعت و کشاورزی و نابودی تمام‌عیار تتمه بازار ملی ایران، قابل لمس است!

یکی دیگر از موضوع‌هایی که پس از گذشت ۲۶سال از پایان جنگ، هر روزه از مردم ایران، تلفات انسانی می‌گیرد، ۱۱میلیون مین خنثی نشده‌ای است که از آن جنگ ویرانگر بر جای مانده است. هر هفته به‌طور متوسط ۱۵نفر در اراضی آلوده به مین، جان خود را از دست می‌دهند.

یک‌بار سفیر رژیم در مقر اروپایی ملل ‌متحد گفت: «خنثی کردن مینهای باقیمانده، به‌۱۰۰سال وقت نیاز دارد».
معنی ساده این حرف این است که قرار است آن جنگ، از همین تاریخ تا صد سال دیگر، یعنی تا سال ۱۴۹۳ خورشیدی! روزانه از مردم ایران تلفات بگیرد!
اینها تنها بخشی از دستاوردهای شوم جنگی است که باید عطش سیری‌ناپذیر خمینی، برای تحقق رؤیای سیاه خلافت اسلامی‌اش را عملی می‌کرد.
با این همه خمینی و سردمداران رژیمش، تا آخرین شب جنگ، بر طبل مرگ و نیستی می‌کوبیدند.

خامنه‌ای (سال ۶۱): «اسلام هیچ مرزی نمی‌شناسد و هدف از جنگ با عراق، استقرار یک دولت اسلامی تحت رهبری خمینی است».
(خمینی‌ــ مرداد۶۲): «جنگی که الآن در کار است جنگ سرنوشت‌ساز ماست».
(خامنه‌ای- دیماه ۶۳): «جنگ موجودیت اسلام است».
(رفسنجانی- دیماه ۶۳): «جنگ هستی ما است».
(رفسنجانی ــ تیرماه۶۴): «ما هیچ راهی جز ادامه جنگ نداریم. اگر بخواهیم سازشکاری کنیم… در این صورت باید جای خود را به‌ دیگران بدهیم».
(مشکینی‌ــ مهر۶۶): «شکست اسلام را در شکست این جنگ می‌بینیم».

و این همه جنگ‌طلبی بی‌مهار، در حالی بود که ارگانهای بین‌المللی از تلاش برای حل صلح‌آمیز مسأله، تقریباً ناامید شده بودند. زیرا در طول ۸سال جنگ، ۱۱قطعنامه از طرف سازمان ملل ‌متحد برای ختم جنگ صادر شد. اما خمینی به هیچ‌کدامشان اعتنا نکرد.
تا کار به‌جایی رسید که حس کرد ادامه جنگ به‌معنی پایان حاکمیت سراپا جنایت او است. فقط در این نقطه بود که زهر آتش‌بس را با همه تلخیش سرکشید و تن به خفت داد.
در پایان این قسمت، به یک سؤال کلیدی دیگر می‌رسیم.
چطور شد که خمینی به‌ نقطه‌یی رسید که آتش‌بس را قبول کرد؟ آن هم بر اساس قطعنامه‌یی که بارها آن را رد کرده بود؟ و این‌که: طلسم جنگ ایران و عراق چگونه شکسته شد؟

جنگ و بمباران، ارمغان خمینی برای مردم بی‌گناه
جنگ و بمباران، ارمغان خمینی برای مردم بی‌گناه

بخش چهارم: چرا کسی میانجی نشد؟
 

این سؤالی است که امروز و پس از گذشت دهه‌ها، هم‌چون یک علامت سؤال خونین، روی پیشانی نظام خودنمایی می‌کند. سؤالی که حتی مجریهای تلویزیون رژیم هم خود را ناگزیر از طرح آن می‌بینند!

مجری سیمای رژیم (برنامه سطرهای ناخواندهٔ - تابستان ۹۳): «هر نسلی حق دارد از نسل گذشته خودش در مورد اتفاقاتی که افتاده سؤال کند؛ این موضوع در مورد جنگ ۸ساله هم صادق است».
ملاحظه می‌شود که این، فقط سؤال ما نیست! حتی آنهایی که در دوران همین حکومت به دنیا آمده‌اند و تحت حاکمیت همین پاسدارها و فرهنگ همین آخوندها رشد کرده‌اند هم همین سؤالها را دارند از جمله سؤالات مجری تلویزیون رژیم:
«روی اجتناب‌ناپذیری جنگ مقداری تمرکز کنیم».
»بعد از فتح خرمشهر و بعد از عملیاتی دیگر، شما زمینهایی که عراق گرفته بود را پس گرفتید، دیگر چرا جنگ را ادامه دادید؟»

پاسدار شمخانی دبیر شورای امنیت رژیم: «این سؤال را بعد از جنگ مطرح کردند که آیا جنگ اجتناب‌پذیر بود؟»

در اولین نگاه به این‌گونه سؤالها، اولین چیزی که به هر ذهن بی‌طرفی خطور می‌کند این است که، حجم این سؤالات مهم در ”خودآگاه“ جامعه تا چه اندازه است که تلویزیون رژیم هم با همهٔ ویژگیهایش که سانسور کمترینش می‌باشد، مجبور شده برخی از این سؤالات را مطرح کند تا شاید از انفجاری شدن آنها، جلوگیری کند.

به‌هرحال، به راستی چرا کسی جلوی جنگ را نگرفت؟ آیا مشکل در فقدان مدیریت و تدبیر بود؟
مطلقاً مسأله تدبیر و این حرفها نبود! خمینی عزم جزم کرده بود که یک جنگ راه بیندازد و این کار را هم کرد.

مجری تلویزیون رژیم: «خمینی، صدام را جرثومه فساد خواند و از مردم عراق خواست او را بیرون کنند. او این درخواست را بعداً هم تکرار کرد: ”ما محمدرضا را بیرون کردیم و شما هم باید این شخص را بیرون کنید از عراق!“ »

خمینی نه تنها جنگ را راه انداخت، بلکه جلوی هر شکلی از میانجیگری را هم می‌گرفت! در آن سالها، بارها و بارها از جوانب و مجامع مختلف، حتی قبل از جنگ برای میانجیگری می‌آمدند ولی خمینی اصلاً در عوالم دیگری به‌سر می‌برد. خمینی همهٔ میانجیها را بدون استثنا دست به‌سر کرد!

نگاهی به آرشیو نشریات آن سالها نشان می‌دهد که قبل از شروع جنگ، خیلی از احزاب و شخصیتهای داخلی و از همه بیشتر مجاهدین خلق، بارها اطلاعیه دادند! بارها هشدار دادند! و خطر جنگ را گوشزد کردند!

سازمان مجاهدین خلق با تشخیص درستی که از صحنه سیاسی آن روزها داشت و می‌دانست که روند اوضاع به‌طرف جنگ است، با یاسر عرفات رهبر انقلاب فلسطین تماس گرفت و از او خواست که برای جلوگیری از جنگ دست به‌کار شود. عرفات هم که اتفاقاً با هر دو طرف روابط خوبی هم داشت اقدام کرد و به ایران آمد تا از بروز جنگ بین ایران و عراق جلوگیری بکند؛ اما خمینی بی‌دنده و ترمز بر طبل جنگ می‌کوبید.

در یک مورد دیگر، رئیس‌جمهور وقت خمینی، از یک میانجیگری خیلی قدیمی‌تر صحبت کرده و آن را در کتاب خاطراتش این‌طور ثبت کرده:
«صدام حسین در نخستین هفته پس از انقلاب، نوه مرجع معروف و درگذشته شیعه، آسید ابوالحسن اصفهانی را، برای رفع کدورتها و ایجاد دوستی بین دو کشور، نزد خمینی فرستاد. صدام پیام داده بود: از رفتار خود پوزش می‌خواهد و آمادهٔ همه گونه جبران و همکاری با دولت جدید است.... اما خمینی قبول نکرد».

منتظری، جانشین وقت خمینی، در خاطرات و نوشته‌هایش، تصویر جالبی از خمینی پس از نشستن به کرسی قدرت به دست می‌دهد و می‌گوید:
”غرور آن‌چنان خمینی را فراگرفته بود که اصلاً نمی‌شد با او حرفی خلاف نظرش زد!“

«وقتی که انقلاب پیروز شد یک غرور مخصوصی امام را فراگرفت. اصلاً در ذهن همهٔ ما این بود که گویا عالم را مسخر کرده‌ایم، می‌گفتیم... امام... رهبر جهان اسلام است،... و لذا در بعد سیاست خارجی، شعارها همه بر اساس صدور انقلاب و این‌که انقلاب مرز نمی‌شناسد (بود)... این شعارها، کشورهای همجوار را به وحشت انداخت»....

«واقعیت مسأله جنگ این است که آن اول که انقلاب شد، ما شعارهای تند هم دادیم… من گفتم ما که نمی‌توانیم دور کشور مان دیوار بکشیم؛ بالاخره می‌خواهیم با کشورهای همسایه روابط داشته باشیم. ایشان (خمینی) فرمودند نخیر، ما می‌خواهیم دور کشور مان دیوار بکشیم».

منتظری در جای دیگری می‌گوید:
«... یک روز به امام عرض کردم:... بجاست هیأتهای حسن‌نیت به کشورهای مجاور فرستاده شود تا یک مقدار این تشنجها کاهش پیدا کند. ایشان فرمودند: ول کن!... اصلاً ایشان حاضر نبودند که اسم دولتها به میان بیاید».

منتظری (خاطرات حسینعلی منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، ۲۰۰۱، آلمان، صفحات ۲۱۷-۲۷۲) در ادامه صحبتهایش به اجتناب‌پذیر بودن جنگ هم صریحاً اشاره کرده و می‌گوید:
«به‌نظر من اگر ایشان (یعنی خمینی) یک مقدار تفاهم می‌کردند، شاید بهانه به دست آنها نمی‌آمد، بالاخره زمینه جنگ فراهم شد».....

البته اشکال این تلقی نازل از سیاست خارجی این است که خیلی دیر، یعنی بیست سال پس از خاتمه جنگ! به ذهن آقای منتظری رسیده! ظاهراً تب خلافت جهانی و کشورگشایی آن سالها، خود ایشان را هم، مبتلا کرده بود!
به خبری از یکی از روزنامه‌های آن روزگار توجه کنید!

روزنامه بامداد در تاریخ ۲۵فروردین ۵۹، یعنی تقریباً ۵ماه قبل از حمله عراق به ایران نوشت:
«روز گذشته، یعنی ۲۴فروردین ۵۹، آیت‌الله منتظری از خمینی درخواست کرد: رهبری انقلاب عراق را هم ایشان به‌عهده بگیرند!»

طنز تاریخ را ببینید که اتفاقاً همان روزی که نفر دوم مملکت از نفر اول مملکت درخواست می‌کند که ایشان نفر اول مملکت همسایه هم بشوند!، درست همان روز، یعنی ۲۵فروردین ۵۹، رهبر مقاومت، آقای
مسعود رجوی با سفیر فلسطین در تهران، ترتیبات میانجیگری عرفات برای جلوگیری از جنگ دو کشور مسلمان همسایه را تنظیم می‌کنند. اما خمینی آن تلاشها را هم به شکست کشاند.

روز ۱۸شهریور ۵۹ روزنامه جمهوری اسلامی یعنی روزنامه حزب حاکم نوشت:
«به فرمان امام (یا فرماندهی کل قوا) نیروهای انقلاب آمادگی خود را برای تصرف عراق با پشتیبانی مسلمین اعلام کردند».

در آن تاریخ، یعنی شهریور ۵۹، دیگر کسی در حتمیت جنگ تردیدی نداشت.

در ۲۰شهریور ۵۹، مجاهدین خلق طی اطلاعیه‌یی، برای دفاع از مرزها، شهرها و مردم بی‌دفاع غرب کشور اعلام آمادگی کردند. آنها در عین‌حال از عراق خواستند که حسن‌نیت خود را به اثبات رسانده و به‌طور بین‌المللی خواستار قطع مخاصمات گردد.

مجاهدین همچنین پس از شروع جنگ و در نخستین بیانیه سیاسی خود در شمارهٔ فوق‌العاده مجاهد ۱۰آبان ۵۹که مخفیانه چاپ می‌شد، پرسیدند:
آیا اختلافات ایران و عراق نمی‌توانست در مسیر دیگری از سوی طرفین و با پرهیز از تحریکات متقابل و رعایت اصول مسلم عرف و قوانین بین‌المللی، به سرانجامی به‌جز جنگ منجر شود؟
و آیا ایران نمی‌توانست از همان ابتدا با اتخاذ سیاستی انقلابی و هوشیارانه و با اعلام این‌که تحت هیچ عنوان از جمله صدور مکانیکی انقلاب، قصد تحریک و دخالت در امور داخلی دیگران را ندارد، ضمن این‌که اجازه دخالت در امور داخلی خود را هم به دیگران نخواهد داد، بهانه به‌دست عراق ندهد؟

آنچه مسلم است این است که آن جنگ، محققاًً اجتناب‌پذیر بود. مسأله‌یی که بازرگان در خاطراتش به آن اشاره می‌کند. وی می‌گوید: ”پیش خمینی رفتم و گفتم این اوضاع، آخرش به جنگ ختم می‌شود! اما خمینی اعتنایی نکرد“.

جنگ شروع شد! اما پس از شروع جنگ هم تا مدتها، به‌طور مستمر شخصیتها و کشورهایی در صحنه بین‌المللی بودند که از راههای مختلف تلاش می‌کردند با میانجیگری، آتش جنگ ر ا بخوابانند! ولی خمینی تمام آن تلاشها را هم به شکست کشاند.

واقعیت این است که اصلاً با خمینی بحث این نبود که جلوی جنگ را بگیرد، بلکه بحث این بود که خمینی خودش دنبال به‌وجود آوردن آن جنگ بود و همان‌طور که بعدها رئیس پاسدارانش گفت: «هیچ چیزی حتی خالی بودن خزانهٔ مملکت هم، مانع میل جنگ‌طلبی امام پلیدش نبوده‌است!»

محسن رضایی سرکرده وقت سپاه: «به امام گفتیم ارز نداریم، ایشان گفتند خودتان بروید برای این یک فکری بکنید! ولی جنگ را باید ادامه بدهید!»

هیچ‌کس خنده و شادی خمینی را در آن سالها ندیده بود؛ ولی وقتی جنگ شروع شد، انگار که اصلاً خمینی شکفته شد! و مستمراًً از رادیو تلویزیونش، اندر خاصیت جنگ، با شور و شعفی شیطانی، فایده شماری می‌کرد!

خمینی: »در هر صورت جنگ از یک جهت خیلی خوب است و او این است که انسان را شجاعتی که در باطن انسان است (را) بروز می‌دهد و تحرک برای انسانها حاصل میشه.
انسان از اون خمودی بیرون می‌آید!»

این آخوند سرمست از جنگ، همان آدم یخ‌زده و بی‌احساسی است که، وقتی در هواپیما احساسش از بازگشت پیروزمندانه به ایران را در کلمه ”هیچی!“ خلاصه کرد، همه را مات کرد!
اما حالا از شروع جنگ و خونریزی، این‌چنین شکفته و سرحال، با دمش گردو می‌شکند!

مجدداً به سؤالات اول این قسمت برمی‌گردیم. سؤالهایی از جانب جوانانی که اتفاقاً در دوران حاکمیت خمینی و رژیمش به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند. کسانی که که از والدین خود سؤال می‌کنند: آن جنگ برای چه بود؟ و چرا کسی جلوی آن جنگ خانمان برانداز را نگرفت؟.

کشتار جوانان میهن و داغدار کردن مادران، یکی از ارمغانهای خمینی و جنگ ایران و عراق که او آن را برکت توصیف می‌کرد
کشتار جوانان میهن و داغدار کردن مادران، یکی از ارمغانهای خمینی و جنگ ایران و عراق که او آن را برکت توصیف می‌کرد

بخش پنجم. نگاهی به لیست میانجی‌گریها در جنگ ایران و عراق
 

میانجی‌گریها برای جلوگیری از بروز جنگ و بعدها برای توقف آن، سابقه‌یی طولانی دارد. جنگی که به نفع هیچ‌یک از ملل یا حتی دولتهای منطقه هم نبود.
سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی، در اردیبهشت سال ۶۰، هیأتی متشکل از رئیس‌جمهور وقت بنگلادش، ژنرال ضیاء‌الرحمن، حبیب شطّی دبیرکل این سازمان، احمد سکوتوره رئیس‌جمهور گینه و یاسر عرفات را برای میانجی‌گری به تهران فرستاد،
آن هیأت، بدون نتیجه بازگشت. خمینی با بهانه‌های بی‌اساس در مورد پروتکل‌های پایه‌یی مذاکرات، حتی با طرح اولیهٔ آنها برای شروع پروسه میانجی‌گری هم مخالفت کرد.

تلاش بعدی ورود یک هیأت میانجی صلح، متشکل از رئیس‌جمهور وقت بنگلادش (ژنرال ضیاء الرحمن) و حبیب شطّی بود.
آن هیأت هم که تنها برای ارائه پیشنهادهای اولیه به تهران رفته بود، با بهانه‌های بی‌اساس در مورد پروتکلهای پایه‌یی مذاکرات، شکست خورد و بی‌نتیجه بازگشت.

اواخر بهار ۱۳۶۰، یک هیأت صلح از سوی کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها و به‌نمایندگی از سوی این جنبش، پیشنهاد صلحی ارائه داد. اما خمینی از طریق سفیر کوبا در تهران، به آن هیأت هم جواب منفی داد.

در یک نمونه دیگر، در اسفند سال ۶۰، اولاف پالمه نخست‌وزیر سابق سوئد و معاون وقت دبیرکل سازمان ملل متحد، به‌عنوان میانجی وارد تهران شد.
وی حتی پیشنهاد پرداخت ۶۰میلیارد دلار خسارت جنگی به ایران را با خود آورده بود و آن را مطرح کرد. البته نتیجه از پیش روشن بود؛ خمینی این‌بار هم صلح را پس زد!

مدتی بعد یاسر عرفات رهبر انقلاب فلسطین، به همراه گروهی از سران کشورهای اسلامی، مجدداً تلاش کرد تا خمینی را به صلح قانع کند، اما از آنجا که خمینی از جنگ، اساساً هدف دیگری داشت، آن هیأت میانجی هم، در مأموریت صلحش شکست خورد.
خمینی در ملاقات با آن هیأت، به جای پرداختن به صلح، و شنیدن صحبتها و هشدارها و نصحیتهای آنها، با دجالگری خاص خودش آنان را نصحیت کرد!

تلویزیون رژیم: «یاسر عرفات خودش شخصاً وارد جریان وساطت شد. او به‌همراه هیأت حسن‌نیت دولتهای اسلامی وارد تهران شد. آنها با امام ملاقات کردند. امام برای بار دوم، میانجیگری آنها را نپذیرفت؛ در واقع درباره آن حرفی نزد و موضوع دیگری را گفت: «من لازم می‌دانم که به شما آقایان که در رأس بعضی از کشورهای اسلامی هستید نصیحت کنم. شما کوشش کنید که حکومت بر قلوب کشورهای خودتان بکنید و نه حکومت بر ابدان، و قلوب از شما کناره بگیرند».

مدتی بعد، هنگامی‌که در سال ۶۱، نخست‌وزیر خمینی، در کنفرانس غیرمتعهدها در هندوستان شرکت کرد، به جای تلاش برای صلحی شرافتمندانه، شروع به رجزخوانی از روی انشایی بچگانه کرد که، تمسخر حضار را برانگیخت.
تلویزیون رژیم: «جنبش عدم تعهد در دهلی‌نو به بررسی مهمترین مسائل جهان پرداخته‌اند. نخست‌وزیر مهندس موسوی به دفاع از منطق ملت ایران می‌پردازد: ”اکنون به ما می‌گویند به دشمن متجاوز و کینه‌توز و حیله‌گر که عربده‌های مستانه‌اش به استغاثه بدل شده است، رحم کنید! ما این را یک خیانت می‌دانیم، خیانت به ملت خود و خیانت به همهٔ دولتهای منطقه! که هر روز ممکن است در معرض چنین تهاجمی قرار بگیرند، ما می‌خواهیم متجاوز از تجاوز خود طرفی نبندد“ ».

در تمامی طول تاریخی که جنگ ادامه داشت،
شورای امنیت ۱۱قطعنامه برای خاتمه دادن به جنگ صادر کرد که رژیم تمامی آنها را یکسویه رد کرد.
حتی قطعنامه ۵۹۸ را نیز رژیم، ابتدا رد کرد و سال بعد در نقطهٔ شکست کامل ماشین جنگی‌اش، ناگزیر از پذیرش آن شد.

در این رابطه توجه به مطلب زیر خود گویای همه چیز است و در عین‌حال بسیار هم مضحک!
درست بیست و چهار روز پس از شروع جنگ، رجایی که آن زمان نخست‌وزیر محبوب خمینی بود، به سازمان ملل رفت. او یک پیشنهاد در جیبش داشت! یک طرح صلح! بله یک طرح صلح برای حل و فصل مسالمت‌آمیز جنگ و درگیری!

ادامه مطلب به‌نقل از سندی که در تاریخ مهرماه ۱۳۹۳ سایت پاسدار رضایی منتشر کرده است به شرح زیراست:
«محمدعلی رجایی نخست‌وزیر وقت، روز بیست‌و چهارم مهرماه ۵۹، به سازمان ملل رفت و پیشنهاد داد: متجاوز به مرز خود برگردد و نیروی بی‌طرفی در مرزها مستقر شود تا دوباره تجاوزی اتفاق نیفتد و»...
و بعد هم دادگاه و تعیین متجاوز و غرامت و همهٔ چیزهایی که خود رژیم در طرحش نوشته بود. نتیجه این‌که عراق به فوریت پذیرفت. همهٔ طرفها نفس راحتی کشیدند، عرق از پیشانیشان پاک کردند و گفتند: الحمدلله! جنگ تمام شد!

اما رژیم که این پیشنهاد صلح را آورده بود، وقتی دید طرف عراقی آن را قبول کرد، بلافاصله میز را چپ کرد و گفت: قبول نیست! چرا که این طرح عادلانه نیست! طرحی که خود رژیم آن‌را بر اساس منافعش طراحی و تنظیم کرده بود، و آن را به سازمان ملل آورده بود! و برای تأییدش در شورای امنیت، احتمالاً کلی هم لابی کرده بود! چه مضحک!؟ و چه دردناک؟! و این‌گونه بود که جنگ، ۸سال تمام ادامه پیدا کرد.

واقعیت این است که خمینی به جنگ نیاز داشت و از سالها قبل برای آن، تهیه و تدارک دیده بود. نگاهی به آرشیو مطبوعات آن‌ زمان، شاهد این مدعاست:
خمینی در روزنامه اطلاعات ۲۲بهمن ۵۸: «ما باید به هر قیمت شده انقلاب خود را به تمام ممالک اسلامی و تمام جهان صادر کنیم».
خمینی در روزنامه اطلاعات ۳۱اردیبهشت ۵۹: «شما باید اسلام را پیش ببرید و انشاءالله اسلام را به تمام دنیا صادر کنید و قدرت اسلام را به تمام ابرقدرتها بفهمانید».

خمینی البته فکر همه چیز را کرده و از ابتدا، به این رؤیای ارتجاعی لباس قانون اساسی هم پوشانده بود: اصل ۱۱قانون اساسی جمهوری اسلامی، مصوبه پاییز ۱۳۵۸: «همهٔ مسلمانان یک امت‌اند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است... کوشش پیگیر به‌عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد.

قانون اساسی... می‌کوشد تا راه تشکیل امّت واحد جهانی را هموار کند.»...
نگاه به قانون اساسی رژیم روشن می‌سازد که لازمه پیاده کردن بند بند آن به‌اصطلاح قانون اساسی، جنگ با تک به تک کشورهای مسلمان است!

«درست کردن امت واحد از ملل مختلف مسلمان کشورهای متعدد که کار یک بخشنامه نیست! به همین علت، غلو نیست اگر گفته شود که: قانون اساسی خمینی در یک کلام یعنی: تئوری جنگ تجاوزکارانه!
برای همین هم بود که خمینی خودش، هم جنگ را راه انداخت، هم میانجیها را پس زد و هم تا جایی که توانست، جنگ را ادامه داد

اینک که سالهاست خمینی مرده؛ نه تنها طلسم جنگ، بلکه حتی طلسم ولایت هم شکسته شده! و بهتر از قبل می‌توان به صحنهٔ آن‌ روزگار نگاه کرد. و درست به همین علت است که این روزها بسیار می‌بینیم یا می‌شنویم که سران رژیم هر کدام به‌شکلی می‌خواهند، تقصیر جنگ و ادامه آن‌را به گردن دیگری و در نهایت هم به گردن یک مرده بیاندازند! یعنی به گردن خمینی!

بعبارت دیگر این روزها ننگین بودن آن جنگ ضدمیهنی آخوندها، آن‌قدر رو شده که فرزندان سردمداران و دست‌اندرکاران جنگ ضدمیهنی هم، آنها را در مورد ادامه جنگ، مورد بازخواست قرار می‌دهند و سؤال می‌کنند چرا جلوی آن جنگ را نگرفتند؟

تلویزیون رژیم: «روی اجتناب‌ناپذیری جنگ، مقداری تمرکز کنید. با توجه به این‌که آقای شمخانی، شما دبیر عالی شورای امنیت ملی هستید، ما بعد از جنگ تا همین امروز داریم تهدید می‌شویم. هر روز هم تهدید می‌شویم. در طول بیست و خرده‌یی سال بعد از جنگ مدام تهدید شدیم. ولی انگار بالاخره تدابیری وجود داشته برای این‌که (به‌رغم این تهدیدات) جلوی وقوع جنگ گرفته شده. به‌نظر می‌رسد که مثلاًًً انگار این تدبیر سال ۵۹قبل از وقوع جنگ ۵۸و ۵۹نبوده. یعنی می‌خواهم بگویم همین تدبیر که امروز شما و مجموعه همکارانتان در نظام دارید، آیا اگر با همین تدبیر سال ۵۹، ۵۸هم وارد می‌شدید باز هم جنگ اتفاق می‌افتاد؟“

شمخانی - در مورد پبشگیری از جنگ ایران و عراق- بحث فقط تدبیر نیست
شمخانی - در مورد پبشگیری از جنگ ایران و عراق- بحث فقط تدبیر نیست

جواب رفسنجانی به این سؤال این است؟: «نمی‌توانم بگویم نمی‌شد جلوی جنگ گرفته شود!»
خبرنگار تلویزیون رژیم: آقای حبیب شطی از طرف کنفرانس اسلامی برای میانجیگیری آمدند. آیا نمی‌شد آنها اقدام عاجل تری انجام می‌دادند؟
رفسنجانی: «خیلی زودتر هم آمدند. در همان هفته اول جنگ، یاسرعرفات و ضیاء‌الحق و حبیب شطی آمدند.
سازمان ملل هم در تاریخ ۶/۷/ ۵۹جلسه گرفت و قطعنامه ۴۷۹را صادر کرد. همه این موارد مربوط به هفته‌های اول جنگ بود. بعدها جلسه‌یی هم برای این تشکیل شده بود که چه‌کار کنیم؟ در جلسه‌یی ما... خدمت امام رفته بودیم... نظر قاطع خود را گفتیم که مصلحت نمی‌بینیم. برای امام سخت بود که در آن شرایط بپذیرند که ما قطعنامه را امضا و قبول کنیم. جلسه ما در آن شب طول کشید.
ایشان گفتند که ما به مردم گفتیم اگر جنگ ۱۰۰سال هم طول بکشد، ما ایستاده‌ایم و در و دیوار پر از (شعارهای) ”جنگ‌جنگ تا پیروزی و تا رفع فتنه است“، اگر الآن یکدفعه بیاییم و این‌گونه عمل کنیم، جواب مردم و رزمنده‌ها را چه باید بدهیم؟
ولی کسانی بودند که دلشان می‌خواست جنگ باشد و فکر می‌کردند که در جنگ و باب شهادت باید باز باشد تا آثاری از لحاظ فرهنگی، نظامی و سیاسی داشته باشد».

البته معنی آن آثار فرهنگی، نظامی و سیاسی را اینک و پس از گذشت دهه‌ها بهتر می‌توان فهمید!
لازم به توضیح است که رفسنجانی در همین مصاحبه‌اش، و البته به‌دلیل نفرت مردم از این جنگ و برای در بردن خودش؛ موضع سال اول و سال آخر جنگش را طوری می‌گوید که گوئیا از اول مخالف جنگ بوده! در حالی‌که رفسنجانی هم تا مقطع جام‌زهر، مثل بقیهٔ سران نظام با همهٔ جناح‌هایش، طرفدار ادامه جنگ بود. این‌ را پاسدار شمخانی بهتر از هر کسی شهادت می‌دهد:
شمخانی: «... هیچ‌کس، هیچ‌کس غیر از مجاهدین در داخل کشور وجود ندارد که بعد از خرمشهر اطلاعیه یا بیانیه داده باشد که جنگ باید خاتمه پیدا بکند خواهان توقف جنگ نبود جز مجاهدین».

در انتهای این قسمت توجه به جوابی و صدایی متفاوت، دربارهٔ آن سالها... بجاست.
مسعود رجوی: «درباره ادامه جنگ با عراق هم که وضعیت را بسیار بغرنج کرده بود، خوب است آنچه را در آن زمان می‌گفتیم، یادآوری کنم. سؤال‌مان این بود که: در مورد ادامه جنگ با عراق، آخر، کدام رژیمی می‌آید مسأله جنگ را (در حالی که چنین دشمن داخلی هم دارد) این‌قدر طولانی می‌کند؟ مگر عقلش کم شده؟ مگر نیست که هر آدم عاقلی ترجیح می‌دهد در یک جبهه بجنگد تا در دو جبهه؟ خوب، پس چرا نباید رژیم هر چه زودتر مسأله جنگ با عراق را فیصله می‌داد تا بیشتر به ما بپردازد؟ مگر در صلح و سازش و حتی وطن‌فروشی و خیانت، دست خمینی بسته بود؟ مگر صد بار وطن‌فروش‌تر از شاه نیست؟ مگر از قرارداد گروگانها گرفته تا قیمت نفت، خمینی حد و مرزی در خیانت می‌شناسد؟ وانگهی مگر به‌طور غریزی و حسی هم شده، منافع خودش را نمی‌فهمد؟ پس به این ترتیب اگر کسی به او نصیحت کند که: تو که با چنین جنگی در داخله مواجه هستی، بیا و با عراق صلح کن تا بهتر بتوانی مخالفان داخلی‌ات را بکوبی؛ چرا خمینی نباید بپذیرد؟ به‌خصوص وقتی که مردم هم از دست جنگ عاصی شده‌اند. وانگهی خمینی که هیچ پرنسیپی ندارد و از طرف دیگر منافعش را خیلی هم خوب می‌فهمد. اصلاً حسی و لمسی و غریزی می‌فهمد. پس چرا نباید از مدتها پیش به جنگ با عراق خاتمه می‌داد؟ به‌خصوص که در همان بهار سال۶۰هم بر اساس پیشنهاد غیرمتعهدها یک صلح شرافتمندانه و عادلانه کاملاًً امکان‌پذیر بود و اصلاً این قدر کشته و آواره و خرابی و مخارج نظامی هم لازم نبود.
اما مسأله‌ٔ خمینی، اینها نیست. مسأله اصلی او این است که بایستی برای ترور و برای کشتار و اختناق داخلی و سرکوب ما، بهانه‌ٔ اجتماعی و سیاسی بتراشد و لذا از جنگ خارجی استقبال می‌کند. یعنی ترور و خفقان و کشتار را بایستی با کشتار و ویرانی و خرابی بیشتر در مرزها، برای بقای سلطه‌ٔ ننگین خودش، استمرار بدهد والا در حکومت نخواهد ماند. والا نخواهد توانست شما (مجاهدین) را ستون پنجم و عامل امپریالیسم و امثالهم خطاب کند. مگر نبود که از فردای جنگ ایران و عراق هر تکانی که ما می‌خوردیم، اتهام ”ستون پنجم“، ترجیع‌بند همه حرفها و جلوی سخنرانی‌ها و اعلامیه‌های رژیم بود؟
اضافه بر اینها او باید با جنگ، فشارهای نظامی و پلیسی به مردم را توجیه بکند. جلوی خواستها و حرکت عادلانه‌ٔ مردم را به این وسیله سد بکند. پرسنل انقلابی و ترقی‌خواه و میهن‌پرست و ملی ارتش را در آنجا مشغول بکند. والاّ اگر می‌توانست، ارتش را می‌آورد در داخل شهرها و می‌انداخت به‌جان منافقین!…»
پس از گذری سریع به پشت پردهٔ وقایع آن سالها و پرداختن به آن سؤال اصلی یعنی این‌که جنگ ایران و عراق چه ضرورتی داشت و علت شکست تمام آن میانجی‌گریها چه بود، اینک به این سؤال می‌رسیم که به‌راستی مجاهدین در تمامی آن سالها چه می‌کردند؟.

ویرانی خرمشهر بر اثر جنگ ضدمیهنی خمینی
ویرانی خرمشهر بر اثر جنگ ضدمیهنی خمینی

بخش ششم. موضع سازمان مجاهدین خلق ایران (۱) 
 

پس از گذری سریع به پشت پردهٔ وقایع آن سالها و پرداختن به آن سؤال اصلی یعنی این‌که جنگ چه ضرورتی داشت و علت شکست تمام آن میانجی‌گریها چه بود، اینک می‌توانیم سؤال کنیم:
راستی مجاهدین در تمامی آن سالها چه می‌کردند؟ و مواضع آنها در قبال جنگ چه بود؟
جنگی که به‌رغم تلفات مرگبارش، همهٔ سران رژیم در آن سالها، برایش هورا می‌کشیدند و هیزم‌کش آن بودند.
جنگی که پس از خروج نیروهای عراق از خاک ایران، تنها مخالف آن، مجاهدین بودند و بس!

بازبینی مواضع مجاهدین در این مورد از جنبه‌های مختلف حائز اهمیت است به‌ویژه که در آن سالها سازمان مجاهدین به‌مثابه تنها نیروی سیاسی مطرح، با وزن اجتماعی جدی و غیرقابل انکار، قبل از شروع جنگ هم در این مورد هشدار داده بود و با تمام توان خود نیز از هیچ تلاشی برای جلوگیری از شعله‌ور شدن آتش جنگ فرو گذار نکرده بودند.
سازمان از همان اولین روزهایی که جنگ تبلیغاتی بین دو کشور شروع شد، حساسیت مطلب را فهمید و تلاش کرد، مناسبات دو طرف، قهرآمیز نشود. و مشخصاً
مسعود رجوی در آن شرایط از یاسر عرفات، برای میانجیگری بین دو طرف دعوت کرد.
مسعود رجوی (کتاب گزارش مسئول شورای ملی مقاومت به مردم ایران در رابطه با بنی‌صدر و اطرافیانش با شورای ملی مقاومت و جریان پیوستن و گسستن آنهاص۳۴۵): «در بحبوحهٔ زمینه‌سازیهای جنگ‌افروزانهٔ خمینی در ۲۵فروردین ۵۹یعنی ۵ماه قبل از تهاجم گسترده قوای عراق، من از سوی مجاهدین، همراه با سفیر فلسطین در تهران که آنموقع آقای هانی الحسن بود، روی متنی توافق نمودیم که بر اساس اصول:
احترام متقابل،
عدم دخالت در امور داخلی،
قطع مخاصمات و حل مسالمت‌آمیز اختلافات،
میانجیگری عرفات را ما بین دولتین ایران و عراق تقاضا می‌نمود.
تا او، یعنی عرفات، مساعی جمیلهٔ خود را برای ممانعت از جنگ‌افروزی و بهره‌برداریهای استعماری ناشی از آن، بین دولتین ایران و عراق مبذول دارد».

متأسفانه خمینی تلاشهای صلح‌آمیز مشترک رهبر مجاهدین و رهبر تاریخی فلسطین را به شکست کشاند.
این تلاشها، البته تا آخرین روزها ادامه داشت. ولی در عین‌حال مجاهدین با توجه به جنگ محتومی که در پیش بود، آماده دفاع هم می‌شدند.

مسعود رجوی در این باره می‌گوید: «در ۲۰شهریور ۵۹مجاهدین خلق طی اطلاعیه‌یی برای دفاع از مرزها، شهرها و مردم بی‌دفاع غرب کشور اعلام آمادگی کردند، همچنین از عراق خواستند که حسن‌نیت خود را به اثبات رسانده، به‌طور بین‌المللی خواستار قطع مخاصمات گردد. سپس به‌دنبال اشغال بخشهایی از خاک میهنمان توسط قوای عراقی، ما در صفوف خاص خود (مجاهدین) برای دفاع از مردم بی‌پناه میهنمان اقدام نمودیم و موجی از شهیدان مجاهد نیز تقدیم شدند. که در رأس همهٔ آنها، برادر گرامی و فوق‌العاده ارزندهٔ ما دکتر احمد طباطبایی (نخستین استاندار مازندران پس از انقلاب) قرار داشت.

شگفتی در این بود که اضافه بر قوای عراقی که از روبه‌رو به ما شلیک می‌کردند، پاسداران خمینی نیز از پشت، ما را هدف قرار می‌دادند!
در بسیاری موارد نیز (نفرات) ما را دستگیر می‌کردند و آنگاه در شهرهای مختلف خوزستان نوبت به حکام ضدشرعی و بیدادگاههای ارتجاع می‌رسید تا احکام تعزیر و شکنجه و زندان صادر کنند و به مورد اجرا بگذارند!
به‌نحوی که ما (همزمان) هم در خوزستان و هم در عراق، زندانیان جنگی (داشتیم)!»
در همین رابطه صحبتهای یکی از مسؤلان مجاهدین در سال ۵۹در مناطق جنوب کشور قابل‌توجه است:
حسین شهیدی (از مسئولان وقت مجاهدین در خوزستان): «در آنموقع ما انجمنهای مختلفی در آبادان داشتیم. انجمن سرگرد محبی واقع در سرویس قنواتی، انجمن شهید ابراهیمی در مرکز شهر که روبه‌روی اروند رود بود و محلات مختلف آبادان... ستاد جنبش ملی مجاهدین در آبادان در آن زمان در محله‌ای به نام فرح‌آباد مستقر بود... از آنجایی که شلمچه یک منطقه مرزی بود و نیروهای عراقی سریع‌تر می‌توانستند وارد آنجا بشوند هواداران مجاهدین در خرمشهر هم اولین سنگر خودشان را در خیابان ۴۰متری خرمشهر نزدیک مسجد جامع برپا کردند…. با بیسیم‌هایی که داشتیم وضعیت جبهه را کنترل می‌کردیم و می‌توانستیم به‌خوبی بفهمیم که نیروهای عراق در چه موقعیتی در جبهه هستند».

در عین‌حال مجاهدین در نخستین بیانیه سیاسی مفصل خود که پس از شروع جنگ گسترده صادر کردند (فوق‌العادهٔ ”مجاهد“ ۱۰آبان ۱۳۵۹) کماکان پرسیدند: این سؤال به جای خود باقی است که آیا اختلافات ایران و عراق نمی‌توانست در مسیر برخوردهای دیگری از سوی طرفین با پرهیز از تحریکات متقابل و رعایت اصول مسلم عرف و قوانین بین‌المللی به سرانجامی جز جنگ، منتهی شود؟ و به‌خصوص باید جدا سؤال نمود که آیا ایران نمی‌توانست از همان ابتدا با اتخاذ سیاستی انقلابی و هوشیارانه و با اعلام این‌که تحت هیچ عنوان (از جمله صدور مکانیکی انقلاب) قصد تحریک و دخالت در امور داخلی دیگران را ندارد – ضمن این‌که اجازهٔ دخالت در امور داخلی خود را به دیگران نخواهد داد – بهانه را به‌دست عراق ندهد؟.

نمایی از ویرانه‌های شهرهای ایران، محصول سیاستهای جنگ‌طلبانه آخوندها

بخش هفتم. مواضع مجاهدین در برابر جنگ ضدمیهنی (۲):
۳۱شهریور ۱۳۵۹. آغاز جنگ ایران و عراق با اشغال قسمتهایی از خاک کشور مان توسط عراق.‌
پاییز ۱۳۵۹. سازمان مجاهدین در صفوف مستقل علیه قوای عراقی وارد جنگ شد.
زمستان ۱۳۶۰. شورای ملی مقاومت در جریان اولین اجلاسیهٔ خود، پایان دادن فوری به جنگ ایران و عراق را به‌عنوان مادهٔ ۲ وظایف مبرم دولت موقت در نظر گرفت و تصویب کرد.
خرداد ۱۳۶۱. عراق قسمت اعظم خاک ایران را تخلیه کرد و به صراحت آمادگی خود را برای بازگشت به‌ پشت مرزهای بین‌المللی و پذیرش صلح عادلانه اعلام نمود.
شورای ملی مقاومت، از این پس جنگ را ناعادلانه و غیرمشروع و برضد منافع عالیهٔ، مردم ایران تشخیص داد.
مسعود رجوی: «در اواخر تابستان سال ۶۱از طریق سازمان مجاهدین خلق ایران، دست به یک نظرسنجی محدود در داخل کشور زدیم. نتایج مربوطه در پاییز همان سال، حاکی از آن بود که اکثریت مردم ایران مخالف ادامه جنگ هستند».

نتایج نظرسنجی محدود مجاهدین دربارهٔ جنگ در سال ۶۱در داخل کشور
۸۳درصد مردم ایران= مخالف جنگ.
۷درصد مردم= طرفدار ادامه جنگ.
۱۰درصد مردم= بی‌تفاوت.
صحت و دقت این نظرسنجی را یکی از سرکردگان پاسداران، تقریباً سی سال بعد، یعنی در سال ۱۳۹۲، تأیید کرد!
حسن رحیم پور ازغدی از فرماندهان جنگ و عضو شورای انقلاب فرهنگی رژیم:
«در کل ملت شریف ایران، چند صد، ۲۰۰، ۳۰۰هزار خانوار جنگیدند. این را بدانید! بقیه نگاه کردند!»

یک سند محکم دیگر که درستی و دقت ”نظرسنجی مجاهدین“ را نشان می‌دهد، یک کتاب حکومتی است به نام ”ایران در آیینهٔ آمار“ شمارهٔ ۸- از انتشارات مرکز آمار ایران وابسته به سازمان برنامه و بودجه رژیم، چاپ آبان ۱۳۶۹.
در صفحه ۸این کتاب، تعداد کل خانوارهای شهری و روستایی ایران در سال ۱۳۶۵خورشیدی برابر است با ۹۶۷۳۹۳۱(یعنی نه میلیون و ششصد و هفتاد و سه هزار و نهصد و سی و یک خانوار)

اگر این تعداد خانوار را برای سال ۱۳۶۱که نظرسنجی در آن سال انجام شده (با ارفاق به رژیم) معادل نه میلیون و سیصد هزار خانوار بگیریم، متوجه می‌شویم که نظرسنجی مجاهدین در مورد مخالفت اکثریت قاطع مردم با جنگ، خیلی محتاطانه بوده و عدد دویست سیصد هزار خانواری که پاسدار ازغدی در مورد موافقان جنگ در آن سالها می‌گوید، درستی نظرسنجی مجاهدین را به‌خوبی اثبات می‌کند.

توجه به نمونه زیر این وضعیت را بیشتر روشن می‌کند.
سروان خلبان مصطفی وجدانی طباطبایی خلبان جنگندهf۵: «شرایط صحنهٔ جنگ وقتی تغییر کرد فرماندهٔ گردان من ایستاد و گفت: من این جنگ را ادامه نمی‌دهم، نامشروع است؛ چون ما می‌توانیم به‌راحتی به یک صلح جامع دست پیدا کنیم؛ نباید این جنگ را ادامه بدهیم و استعفا داد. در آن زمان این یک ضربه خیلی کاری به ما بود که در گردان او بودیم. برایمان خیلی سخت بود.... کمتر از دو هفته بعد شنیدیم در تهران کشته شده!»
بازبینی مواضع مجاهدین در مورد جنگ
پاییز ۱۳۶۱: شورای ملی مقاومت بررسی راههای عملی علیه جنگ و در راستای سیاست صلح را در دستور کار خود قرار داد. و کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت از همان پاییز سال ۱۳۶۱کار تدوین «یک طرح صلح» را آغاز کرد.‌
۱۹دی ۱۳۶۱: آقای رجوی، مسئول شورای ملی مقاومت، با طارق عزیز نایب‌ نخست‌وزیر عراق در محل اقامت خود در فرانسه ملاقات کرد.

۲۲اسفند ۱۳۶۱: شورای ملی مقاومت طرح صلح خود را تصویب کرد. متعاقباً دولت عراق، آن طرح را به‌عنوان مبنای قابل قبولی برای شروع مذاکرات صلح مورد پذیرش قرار داد. در حقیقت آن طرح صلح و آن ملاقات، ”طلسم جنگ“ را شکست.
این، بزرگترین و متهورانه‌ترین عملیات مقاومت برای نابودی آن جنگ ضدمیهنی بود. اگر ‌چه خمینی و جبهه متحدش تلاش کردند با مارک ستون پنجم، مجاهدین را از دور خارج کنند، اما خط درست مجاهدین، کار خودش را کرده بود. اکثریت مردم ایران و تمامی کشورهای مسلمان و حتی ملل غربی به سرعت پشت طرح صلح شورا آمدند.

طرح صلح شورا، علاوه بر مردم ایران، همبستگی نیرومند مردم ۵۷کشور جهان را هم به این ترتیب به‌دست آورد:
۳۵۰۰نمایندهٔ‌ پارلمان که قریب ۵۰۰میلیون مردم جهان را نمایندگی می‌کنند.
دهها رئیس پارلمان و صدها رهبر فراکسیونهای پارلمانی.
دهها اتحادیه بزرگ کارگری که دهها میلیون کارگر را نمایندگی می‌کند.
۱۱رئیس و رهبران بین‌الملل احزاب دموکرات‌مسیحی، لیبرال و سوسیالیست.
۶۰وزیر و معاون وزیر.
۱۰۰رئیس و رهبر حزب.
۲۱۰نمایندهٔ
پارلمان اروپا و ۴۸عضو شورای اروپا.

طرح صلح شورا آن‌قدر مشروع و مورد استقبال مردم ایران و جهان بود که حتی چهره‌هایی مثل تونی بلر نخست‌وزیر اسبق انگلستان، دیوید بلانکت، گوردون براون و جرج رابرتسون، وزیر دفاع سابق و دبیرکل سابق ناتو و بسیاری دیگر از شخصیتهای برجسته غربی را هم پشت سر خودش آورد!»

مهر۱۳۶۳: هفته مبارزه با جنگ
واحدهای مقاومت و رزمندگان آزادی در بیش از ۴۰شهر و ۳۵پادگان و مرکز نظامی کشور، علیه جنگ ضدمیهنی دست به فعالیت تبلیغی و نظامی زدند.
اردیبهشت ۱۳۶۴:‌ یک ماه فعالیت علیه جنگ و اختناق‌ـــ برای صلح و آزادی! این فعالیتها از جمله ۹۵پادگان و مرکز نظامی رژیم را زیر پوشش گرفت.
۱۷اردیبهشت ۱۳۶۴: به‌دعوت شورای ملی مقاومت، تظاهرات علیه جنگ و برای صلح و آزادی در ۱۳کشور اروپا، هند و آمریکا برگزار شد.

در فعالیتهایی که از سال۶۲تا ۶۴علیه جنگ‌طلبی ضدمیهنی خمینی و به نفع شعار مردمی صلح انجام شد، بسیاری از پرسنل میهن‌پرست ارتش فعالانه شرکت داشتند.
این فعالیتها هر چه بیشتر فضای اجتماعی را علیه جنگ برمی‌انگیخت و مردم زیر اختناق جرأت می‌کردند صدای اعتراض خود را بلند کنند.
فرار سربازان از جبهه‌های جنگ افزایش یافت و ریزش نیروهای رژیم سیر تصاعدی پیمود.
رژیم خمینی از یک‌سو توان بسیج خود را از دست می‌داد و از سوی دیگر حمله‌های نا‌فرجام با دهها هزار کشته و تلفات، انزجار اجتماعی را نسبت به جنگ نامشروع خمینی گسترش می‌داد. و به‌نحو شگفت‌انگیزی در صفوف حتی پاسداران خمینی هم شکاف ایجاد می‌کرد.

مجری تلویزیون رژیم: «در مراحل طراحی عملیاتی که چندی بعد به‌نام والفجر ۸انجام می‌شود دو تن از فرماندهان اصلی نبرد با دشمن یعنی حسین خرازی فرمانده لشگر ۱۴امام حسین و احمد کاظمی فرمانده لشگر ۸نجف اشرف درباره درستی تدابیر اتخاذ شده عملیات ابهام دارند و حاضر نیستند نیروهایشان را در عملیات شرکت دهند».

۲۵خرداد ۱۳۶۴: به‌درخواست مسئول شورای ملی مقاومت، دولت عراق به مدت دو هفته بمباران شهرهای ایران را قطع کرد.
مسعود رجوی: «می‌خواهم از تمام افکار عمومی جهان این خواهش را تکرار بکنم. در حقیقت ما از تمام بشریت کمک می‌خواهیم برای متوقف کردن جنگی که هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد. یک لحظه تصور کنید بچه‌های شیرخواره‌ای را که زیر بمباران و گلوله‌باران از بین می‌روند. من در تلگراف خودم به رئیس‌جمهور عراق، بر اساس پرنسیب‌های خودمان یادآوری کردم که ما از سرگیری مجدد بمباران و گلوله‌باران را –هر طرفی بکند، هر دو طرف جنگ- باز هم محکوم می‌کنیم.

در سال ۱۳۶۵ هیأت صلح جهانی در هندوستان، توسط پروفسور راج بالدو جایزه صلح سالانهٔ خود را به پاس تلاشهای صلح جویانهٔ آقای رجوی، به ایشان تقدیم کرد.

۱۷خرداد ۱۳۶۵ مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت، کشور فرانسه را به مقصد عراق ترک گفت و در فرودگاه بغداد، مورد استقبال رسمی قرار گرفت.
مسعود رجوی: «اما اگر بپرسید برای چه می‌روی؟ در یک کلام می‌گویم: که برفروزم آتشها در کوهستانها....
.... . جنگ است! یک میلیون نفر کشته و مجروح و معلول شده‌اند! می‌فهمید یا نه؟ خانواده‌ای نیست که عزادار نباشد، می‌فهمید یا نه؟ در هیچ مقطع تاریخ ایران، فحشا این‌قدر گسترش نیافته می‌فهمید یا نه؟ یک جو غیرت دارید یا نه؟
.... اجازه بدهید قبل از تودیع در آخرین صحبتهایم به شما بگویم، جلوی همه باید این سؤال را بگذارید که: چه هستی؟ و چه می‌کنی؟ ادعا موقوف! خمینی یک هیولای واقعی است. آن‌جاست، برو بجنگ! والا خیلی بی‌غیرتی!»

۳۰خرداد ۱۳۶۶
مسعود رجوی تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران را اعلام کرد. در واقع ارتش آزادی‌بخش، تضمین تحقق طرح صلح شورا و مجاهدین بود.

به این ترتیب، و با شکست طلسم جنگ توسط مجاهدین، از سال ۶۱تا سال ۶۵، طرح صلح شورا، نتایج داخلی مهمی به بار آورد و باعث شد مردم عملاً و با سرعت بیشتری به خمینی و جنگش پشت کنند. و همین، مبنایی شد تا راه برای گام بعدی یعنی درهم کوبیدن عملی ماشین جنگ خمینی هموار گردد.

سالها بعد که آبهای جنگ از آسیاب افتاد، اعترافهای رنگارنگ سرپاسدارهای نظام در مورد ورشکستگی خمینی در پیشبرد سیاست ددمنشانهٔ جنگی‌اش، تصویر واقعیتری از آن سالها ترسیم کرد. به‌عنوان نمونه به چند مورد زیر توجه کنید:
پاسدار حسن رحیم‌پور ازغدی: «زمان جنگ هم همین‌طور بود. این ملت شریف ایران اکثرشان جبهه نمی‌آمدند. خیلی شریف هستند، ولی فداکاری نمی‌کردند. یک بخشی از ملت شریف ایران در صحنه بودند، این را بدانید. از دور نگاه می‌کردند؛ تشویق می‌کردند؛ ”موفق باشید؛ تقبل الله“ (وقتی) شهید می‌آوردند، تشییع جنازه می‌آمدند. تازه آن‌هم، همه نمی‌آمدند؛ یک عده‌یی می‌آمدند! در کل ملت شریف ایران چند صد؛ ۲۰۰، ۳۰۰هزار خانوار جنگیدند؛ این را بدانید؛ بقیه نگاه کردند. در فامیلهای خودتان بروید ببینید و بپرسید از پدر و مادرانتان، ببینید مثلاًًً از سی چهل خانواده، چند عددشان اهل جبهه بودند؟ یک اقلیتی بودند!».
پاسدار سعید قاسمی: «خرد خرد زمینها را از دست می‌دهی؛ اسیر می‌دهی؛ غنیمت دارند می‌گیرند. افتضاحی است در جبهه. همه چیز را از دست می‌دهیم در این مقطع، امام شرایط را می‌خواند و (اعلام می‌کند) همه چیز برای جبهه.، باید در استخدام جنگ دربیاید. (آیا) شد؟ نشد!»

سؤال مجری تلویزیون رژیم از پاسدار علی فضلی جانشین فرماندهٔ بسیج ضد‌مردمی در سال ۹۳: «این درست است که مردم در اواخر جنگ، بی‌انگیزه شده بودند و جبهه‌ها خالی بود؟ دیگر جبهه نمی‌آمدند؟
پاسدار علی فضلی: «در مقاطع مختلف، شرایط مختلفی را داشتیم. مثلاًًً در نزدیکی انتخابات، طبیعی بود که تب و تاب انتخابات، می‌توانست اثر خودش را روی اعزامها بگذارد و این اثر را هم داشت».
برای مطالعه بیشتر در مورد انزوای اجتماعی سیاست جنگ‌افروزانه خمینی به مقاله «اسناد جدید دفاع مقدس؟!» مراجعه کنید.

بالاتر از همه، خمینی خود نیز در بحبوحهٔ پذیرش آتش‌بس، ناچار از اذعان به واقعیت طرد سیاست جنگی‌اش نزد مردم شد و در همان نامه معروفش نوشت: «مسئولان سیاسی می‌گویند از آنجا که مردم فهمیده‌اند پیروزی سریعی به دست نمی‌آید، شوق رفتن به جبهه در آنها کم شده است».

این اعترافها - اگر ‌چه اغلب پس از سه دهه است- ولی بی‌تعارف، اعتراف به درستی استراتژی ضد جنگ مجاهدین است که یگانه مخالف فعال آن جنگ ضدمیهنی بودند.
شاید سؤال شود که ایستادگی عملی یعنی چه؟ و چه ضرورتی داشت؟
بهتر است جواب را از رهبر مقاومت ایران، مسعود رجوی بشنویم.
مسعود رجوی: «آخر کدام نیرو یا شخص حاضر در صحنهٔ سیاسی ایران را می‌توان یافت که ”تجاوز عراق“ را بارها و بارها محکوم نکرده باشد؟
این هم که کسی فقط به تکرار عبارات صلح طلبانه قناعت کند، کافی نیست... بنابراین، هر آن‌کس که به‌راستی از جنگ و سرکوب و کشتار متنفر است، هر آن‌کس که وطنش را و مردم میهنش را دوست دارد و مدعی خدمت به آنهاست و هر آن‌کس که در قبال ایران و ایرانیان و در قبال صلح و آزادی و در قبال هزاران هزار اطفال یتیم و زنان بیوه و خانواده‌های داغدار و آواره احساس مسئولیت می‌کند، ابتدا باید از کرسی جنت مکانی به زیر بیاید. باید که خطر کند. باید که چارهٔ عملی و واقعی بیندیشد. آن رهبری و آن نیروی سیاسی که در مقابل تضادها و مسائل مشخص، از ارائهٔ راه‌حلهای مشخص عاجز است، به طرز دردناکی محکوم به خفت و شکست است.
تاریخ هیچ‌گاه نسبت به آنهایی که در برابر بلایا و مصیبتهای سیاسی و اجتماعی، دست روی دست می‌گذارند یا دست در جیب می‌کنند و فیلسوفانه نظاره می‌فرمایند و یا فقط از آنها که در کشش و کوششند، بل می‌گیرند، مهربان نیست. تاریخ جدیست و این پا و آن پا نمی‌کند. تنها به آه و افسوس از جنایات خمینی یا سرتکان دادن در برابر رقم شگفتی‌آفرین کشته‌ها و مجروحان جنگ قانع نیست!
تاریخ یک ملت با حقه‌بازی و عوام‌فریبی نوشته نمی‌شود. تاریخ، نه دو پهلو سؤال می‌کند و نه جوابهای چند پهلو می‌پذیرد. در برابر تضادهای مشخص، راه‌حلهای مشخص می‌طلبد.... باید برای برخورد با مسائل جنگ و اختناق، راه‌حلها و روشها و تاکتیکها و استراتژی مشخص داشت».
اگه جنگ ضد‌مردمی است، باید جلوی آن ایستاد! به هرقیمت! مجاهدین، این کار را کردند و از هیچ تهمت و افترایی هم نترسیدند!
از سال ۶۲تا سال ۶۷مردم را با ماهیت ضد‌مردمی جنگ آشنا کردند، تا جایی که طلسم جنگ‌طلبی خمینی شکست و کناره گرفتن مردم از خمینی و جنگش، به یک پدیده اجتماعی تبدیل شد. در نتیجه:
مردم از رفتن به جبهه‌های جنگ خودداری کردند. سربازها هم شروع به فرار از جبهه‌ها نمودند
و توان بسیج جنگی رژیم به‌تدریج کم و کمتر شد.
از سوی دیگر، گروه‌های مختلفی از سربازان و درجه‌دارانی که با اجبار به‌جبهه‌های جنگ ضدمیهنی اعزام شده بودند، از مسیرهای مختلف از ارتش تحت‌امر خمینی فرار کرده و به صفوف رزمندگان ارتش آزادیبخش پیوستند.»

جعفر آقا میری از پرسنل لشکر طلایی۷۷خراساًن رژیم در سال۶۵-۶۶: «من در سال ۶۵و ۶۶ که در لشکر ۷۷ ارتش موسوم به لشکر طلایی در منطقه فکه بودم به‌خوبی شاهد بودم که سربازان، درجه‌داران و افسران، حاضر به ادامه خدمت در ارتش رژیم و جنگ نبودند و همیشه فشار روی آنها بود. من به‌وضوح شاهد بودم که هر هفته یا هر ماه خودزنیهایی که ناشی از فشار؛ برای آوردن آنها به‌زور برای جنگ بود، صورت می‌گرفت. حتی تنبیهات مستمر بر روی سربازانی بود که حاضر نبودند خدمت کنند و آنها را اذیت می‌کردند؛ جنگی که ضدمیهنی بود و هیچ سودی هم به نفع ملت ما نداشت. نکته دیگر که آن سالها خیلی جالب بود صدای رادیو مجاهد بود که ما همیشه شبها یا بعدازظهرها گوش می‌کردیم و این موضوع باعث شده بود در دل این سربازان یک امیدی تازه شود که یک نیرویی آن طرف هست که برای میهنش می‌جنگند. هربار در سنگر با همدیگر صحبت می‌کردند که چگونه به آن نیرو بپیوندند؛ یکی از آنها خود من بودم که بعد از شناسایی راه، به طرف دیگر مرز آمدم و به ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوستم».
سروان خلبان مصطفی وجدانی طباطبایی (خلبان جنگنده f۵): «وقتی طرح صلح با رهبر مقاومت امضا شد همه چیز برای ما تعیین‌تکلیف شده بود. جنگ دیگر مشروعیتش را از دست داده بود. چنین موضعگیری رسمی، برای خودمان در آن سالیان خیلی عجیب بود. در شرایطی که در جامعه کسی جرأت نمی‌کرد علیه جنگ حرفی بزند. چرا که خمینی گفته بود اگر تا ۲۰سال هم طول بکشد جنگ را ادامه می‌دهد. گروه‌های دیگر را هم می‌دیدیم که همه با خمینی همنوا بودند. همه بلاشک بدون هیچ تردیدی معتقد بودیم که هیچ‌کس نتوانست این زهر آتش‌بس را به گلوی خمینی بریزد الا ارتش آزادیبخش ملی. بهرحال خیلی شور و فتور می‌کردیم. راندمان ارتش آزادیبخش را می‌دانستیم و می‌دیدیم به چه صورت وارد می‌شوند؛ ضربتی وارد می‌شوند و عقب می‌کشند و چه سیستمی دارند و پرسنلشان دیسپلین خاص خودشان را دارند».
محمدرضا حقیقت از پرسنل لشکر ۶۴ ارومیه: «در اخبار شنیدم که ارتش آزادیبخش تشکیل شده است، تصمیم نهایی‌ام ر ا گرفتم و احساس کردم یک لحظه در ارتش خمینی ماندن برخلاف آن عقیده‌ای است که دارم. در لشکر ۶۴ ارومیه، تیپ ۴مرند که من بودم و همچنین تیپ‌های مختلفی که کنار دستی ما بودند و با آنها مراوده داشتم می‌دیدم که آنها علناً نارضایتی خودشان را اعلام می‌کردند. جدا از هوادارانی که باهم بودیم و صحبت می‌کردیم و طرحهای مختلفی داشتم، با خود نظامیان در جبهه‌ها هم علناً صحبت می‌کردیم و می‌گفتیم در این جنگ برای کی باید کشته بشویم؟ برای خمینی که می‌داند برای چه این طبل را می‌کوبد؟ واقعاً این نارضایتی در کل نظام سراپای ساختار ارتش از سرباز گرفته تا درجه‌دار و افسرها وجود داشت و علناً مخالفت می‌کردند؛ خیلی رک! با همدیگر می‌گفتند برای کی می‌خواهیم کشته شویم برای خمینی؟!»

همین‌جا تکرار این نکته خیلی ضروریست که ایستادن تمام قد مجاهدین جلوی جنگ، بهای گزافی از آنها گرفت.
همزمان با گسترش جنبش صلح در داخل و خارج ایران، رژیم خمینی با بکارگیری اهرم تروریسم و نیز معاملات تجاری و زد و بندهای سیاسی، دست به پاتک گسترده‌یی علیه مجاهدین زد:
گروگانگیری اتباع خارجی در لبنان، یک ابزار مهم اعمال این سیاست بود. رژیم در یک معامله بسیار کثیف، گروگانهای غربی را در مقابل دریافت امتیازهای مختلف در جنگ با عراق و اعمال فشار علیه مقاومت ایران، نفر به نفر آزاد می‌کرد! یعنی سیاست باجگیری‌اش را از طریق گروگانگیری اعمال می‌کرد.

مورد دیگر، ماجرای ایران کنترا یا ایران‌گیت بود. پروژه‌یی که در اساس، معامله مخفی میان دولت وقت آمریکا و رژیم آخوندی برای آزاد کردن گروگانهای آمریکایی در لبنان بود. شرط رژیم تهران، دریافت سلاحهای آمریکایی در جنگ و متهم کردن مجاهدین به تروریسم بود که هر دو شرط از سوی آمریکا اجابت شد».

نمونهٔ مهم بعدی، کمی بعد از افشا شدن فضاحت ایران‌گیت به‌وقوع پیوست و آن، نسخهٔ فرانسوی ایران‌گیت بود که در پاریس به بازار آمد.
زدوبند میان پاریس و تهران بر سر آزادی گروگانهای فرانسوی در لبنان، در برابر اخراج مسعود رجوی از فرانسه!
به موازات همهٔ اینها، باید اعدام بی‌وقفهٔ مجاهدین را یادآوری کرد که خونبهای اصلی صلح‌خواهی مجاهدین بود.

به هر حال، با ورود مجاهدین به عراق، بسیاری از جوانان ایرانی، نور امید به ختم جنگ را در مواضع مجاهدین دیدند و به آنها پیوستند.
ارتش آزادیبخش ملی با موجی از حملات برق‌آسا به ماشین جنگی خمینی، به سرعت، به نقطه جاذبه مردم، علیه جنگ ضدمیهنی تبدیل شد.
این ارتش تا قبل از به زانو درآمدن خمینی و پذیرش آتش‌بس در تیر ۱۳۶۷، بیش از ۱۰۰رشته عملیات علیه نیروهای سرکوبگر و جنگ‌افروز رژیم انجام داد که ضربه بسیار سنگینی به ماشین جنگ و سرکوب رژیم محسوب می‌شد.
این ارتش در فروردین ۱۳۶۷،
در عملیات آفتاب در منطقه عمومی فکه، مرکز یک گردان از لشگر ۷۷خراساًن رژیم را به تصرف خود در آورد. این عملیات به‌مثابه اولین زنگ خطر برای رژیم بود که برای اولین بار، یک مرکز گردانش توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران تصرف می‌شد.

اما کمتر از سه ماه بعد، ارتش آزادیبخش ملی ایران در
عملیات چلچراغ با تصرف مرکز لشگر ۱۶زرهی قزوین، موفق شد شهر مرزی مهران را آزاد نماید و بیش از ۱۵۰۰تن از نیروهای جنگ‌افروز رژیم خمینی را به اسارت در آورد. اضافه بر لشگر ۱۶زرهی قزوین، لشگر ضدامیر المؤمنین سپاه پاسداران و یک تیپ مستقل سپاه هم در این عملیات کمرشکن شدند و شماری از فرماندهان آنها به‌ اسارت رزمندگان ارتش آزادیبخش درآمدند و شعار ”امروز مهران، فردا تهران“ طنین‌انداز شد. آن عملیات یک نقطه‌عطف کیفی در سرنوشت جنگ ضدمیهنی شد. نقطه عطفی که باعث شد.

آزادسازی مهران توسط مجاهدین خلق، تیرخلاص جنگ‌طلبی خمینی
آزادسازی مهران توسط مجاهدین خلق، تیرخلاص جنگ‌طلبی خمینی

خمینی دستهایش را به علامت تسلیم و خاتمه جنگ بالا برد و به‌قول خودش، جام‌زهر آتش‌بس را سرکشید! ولی گفت علت آن را بعداً می‌گوید!
رفسنجانی: «امام دنبال صلحند؛ ما دنبال صلحیم؛ تصمیم گرفتیم؛ حالا دلیلش چیه، بعضی‌هایش را شما می‌دانید و بعضیهایش را هم نمی‌دانید و هنوز هم نمی‌توانیم همه چیز را بگوییم. یک عنصر نظامی، این حقیقت را باید بپذیرد که همیشه گفتن همه چیز برای جامعه مصحلت نیست. در زمان خودش گفته خواهد شد. الآن مصحلت نیست به مردم توضیح بدهیم».

و به این ترتیب، مجاهدین با یک سیاست انقلابی، ملی و مردمی، ابتدا طلسم جنگ‌طلبی خمینی را درهم شکستند، سپس، در تنور جنگ خمینی را گل گرفتند. و مردم و میهنشان را از شر خونین‌ترین، ضدمردمی‌ترین و طولانی‌ترین جنگ تاریخ معاصر منطقه، نجات دادند.

جنگ باید به هر قیمت متوقف می شد
جنگ باید به هر قیمت متوقف می شد

بخش هشتم: جنگ ایران و عراق چرا و چگونه متوقف شد؟ خمینی و زهر آتش بس! 


روز ۲۷تیر سال ۱۳۶۷در خبری غافلگیرانه رادیو تلویزیون خمینی، موافقت رژیم با آتش‌بس طبق قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت ملل ‌متحد را اعلام کرد.

جنگی که اساساً نباید شروع می‌شد و باید خیلی پیشتر از این متوقف می‌شد، سرانجام متوقف شد!
اما چگونه؟
تنها چند ساعت قبل از این بود که شعارهای جنگ‌طلبانهٔ خمینی از همین رسانه‌های حکومتی گوش فلک را کر کرده بود. خمینی به‌تازگی یک بسیج جنگی دیگر را اعلام کرده بود!

خمینی: «همه باید به جبهه بروند تا نظامیها بگویند بسه».

به‌راستی که خمینی را به‌پای میز صلح و آتش‌بس کشاندن، کار غیرممکنی بود، یا حداقل چیزی در حد غیرممکن بود! چرا که تا همین چند روز قبل از آتش‌بس، هنوز خمینی در حال تابیدن در تنور جنگش بود!

پاسدار سعید قاسمی: «یادتان هست که آن پیر فرزانه، ده پانزده روز قبل از پذیرش قطعنامه گفت که امروز، ایران کربلاست و اگر دشمنان ما بخواهند در مقابل دین ما بایستند در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد؟»

هنوز مأموران شهرداری در حال بازسازی شعارهای جنگ بر در و دیوار شهرها بودند، شعارهایی برگرفته از سخنرانیهای خمینی:
«اگر این جنگ ۲۰سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم!»
«سازش در جنگ، دفن اسلام است!»
«جنگی که الآن در کار است، جنگ سرنوشت‌ساز ماست»
«جنگ، مائدهٔ الهی است!»
«جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم!»
»ما باید با جنگ، انقلاب خودمان را به همهٔ دنیا صادر کنیم!»


صلح، برای مردم «آرزو» و برای خمینی »جام‌زهر»!
صلح، برای مردم «آرزو» و برای خمینی »جام‌زهر»!

اما در میان بهت و حیرت و البته شادی همگان، ناگهان خمینی در یک نقطه ایستاد و بی‌مقدمه، آتش‌بس را قبول کرد! مردم با خوشحالی از یکدیگر سؤال می‌کردند: چه اتفاقی افتاده؟
بیست و دو سال بعد! هنوز برخی سردمداران رژیم از جواب به این سؤال طفره می‌روند:

آخوند علی سعیدی: «علت پذیرش قطعنامه از طرف خمینی، بیشتر مسائل داخلی بود که بسیاری از آنها قابل گفتن نیست. ضمن این‌که از حیطه اطلاعات من هم خارج است».

باید سالهای بیش از این می‌گذشت تا از لابلای حرفهای مختلف سران رژیم، این معما، ”رمزگشایی“ شود! رمز و راز این‌که: چرا و به چه علت، خمینی ناگهان تن به آتش‌بس، آن هم آتش‌بسی با طعم و مزهٔ زهر داد؟

نگاهی به آرشیو رسانه‌های آن‌ روزها، این تناقض را بیشتر نمایان می‌کند:
درست ۱۵روز قبل از پذیرش قطعنامه، یعنی روز ۱۴تیر ۶۷، خمینی در رادیو و تلویزیونش در یک واکنش دیوانه‌وار اعلام کرد: «تا خشت آخر تهران، ایستاده و می‌جنگیم!»

با شناختی که مردم از خمینی داشتند، واقعاً هم مطمئن بودند که باید شاهد استمرار جنگ ایران و عراق و منتظر خونریزیهای باز هم بیشتر، بین دو ملت مسلمان باشند. مردم به‌خوبی می‌دانستند که دوباره باید جوانهایشان را از اکیپهای سربازگیری نظام وظیفه اجباری، پنهان کنند. یا باید آنها را به روستاهای دورافتاده بفرستند، یا آوارهٔ خارج کشور کنند! وگرنه مدتی بعد، باید عزیزانشان را به جبهه بفرستند و کمی پس از آن هم، با یک حجلهٔ سرکوچه، یادشان را به برگهای کاغذی آلبوم خاطراتشان بسپارند.

اما ناگهان خمینی، تن به پذیرش آتش‌بس داد!
نگاهی به آن روزها، از خلال حرفهای این روزها! عبرت انگیز و تجربه اندوز است:
پاسدار سعید قاسمی از قول خمینی می‌گفت: «اگر دشمنان ما بخواهند در مقابل دین ما بایستند در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد».

اما همهٔ آن رجزخوانیها، یک شبه دود هوا شد! باز هم به بخشی از صحبتهای پاسدار سعید توجه کنید:
پاسدار سعید قاسمی: «نامردها، پست فطرتها، قبول کردیم قطعنامه بین‌المللی کثیف شما را ۵۹۸
که چه بشود؟ با آتش‌بس، سلاح را زمین گذاشتیم دستها بالا»
پاسدار سعید قاسمی: «اگر نجنگی، اگر تن به سازش بدهی، اگر تن به ۵۹۸ بدهی»....

حرفها روشن است، آخوندها اینطوری آتش‌بس را پذیرفتند، یعنی مجبور شدند بپذیرند، اما چرا؟
چه اجباری در کار بود که آخوندها را به چنین ذلتی نشاند؟
این همان رمز و رازیست که در این قسمت به‌دنبال گشودنش هستیم. چه شد که خمینی قطعنامه ۵۹۸ را که یک سال پیش شورای امنیت آن را به بایگانیهایش سپرده بود، پذیرفت؟

در واقع پذیرش قطعنامه را خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت نظام، روز ۲۶تیر ۶۷در نامه‌یی به خاویر پرز دکوئیلار، دبیرکل وقت سازمان ملل اعلام کرده بود، ولی خبر آن را رژیم برای مردم نامحرم! ایران، با یک روز تأخیر یعنی روز ۲۷تیر ۶۷و در اخبار سراسری ساعت ۱۴پخش کرد.
بعداً عبدالله نوری وزیر کشور خمینی، داستان آن شب خمینی را این‌گونه بازگو کرد:
آخوند عبدلله نوری: »خمینی در یک نیمه شب، قلم به دست گرفت و آن جملات عجیب را نوشت:
”در این ۸سال، هر چه شعار دادم، پس می‌گیرم!“ »
-
توافق با قطعنامه 598 پس از یک‌سال طفره رفتن خمینی و استمرار کشتار
توافق با قطعنامه ۵۹۸ پس از یک‌سال طفره رفتن خمینی و استمرار کشتار

رفسنجانی: «پذیرش قطعنامه متکی به خیلی چیزهاست که فعلاً به‌خاطر این‌که عمده آنها از اسرار نظامی‌ــ سیاسی هستند، نمی‌توانم توضیح بدهم».

خمینی: «قبول این مسأله برای من از زهر کشنده‌تر است… پیمان بسته بودم که تا آخرین قطرهٔ خون و آخرین نفس بجنگم.‌ اما... از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتم، با خدا معامله کردم».

رفسنجانی: «برای ایشان -با شعارهای قبلی که مخصوصاً گفته شده بود که اگر (جنگ) ۲۰سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم- سنگین بود که اعلام بکنند!»

احمد خمینی لحظاتی که پدرش داشت زهر می‌خورد را این‌گونه توصیف می‌کند:
«امام وقتی در معادلات به این نتیجه رسیدند که قطعنامه را قبول کنند، گفتند ”من جام‌زهر قطعنامه را می‌نوشم“. من کنار امام بودم. امام مرتب مشتشان را بر روی پایش می‌زدند و آخ می‌گفتند... بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ تا چند روز امام بدرستی نمی‌توانستند راه بروند».

خود خمینی، آن شب را بهتر توضیح داده است:
«من تا چند روز قبل، معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می‌دیدم؛ ولی بواسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری می‌کنم، با قبول قطعنامه و آتش‌بس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام می‌دانم و خدا می‌داند مرگ برایم گواراتر بود، اما چاره چیست؟ من باز می‌گویم قبول این مسأله برای من از زهر کشنده‌تر است، ولی»...


رفسنجانی: «الان مصلحت نیست به مردم بگویم چرا ختم شد. امام دنبال صلحند، ما دنبال صلحیم، تصمیم گرفتیم. حالا دلیلش چی است؟ بعضیها را شما می‌دانید، بعضیها را هم نمی‌دانید و هنوز هم نمی‌توانیم همه چیز را بگوئیم و یک فرماندهٔ نظامی، یک عنصر نظامی، این حقیقت را باید بپذیرد که همیشه همه چیز برای گفتن جامعه مصلحت نیست! در زمان خودش گفته خواهد شد. ملت ما ممکن است بپرسد چرا پارسال نپذیرفتید؟ چرا سه سال پیش نپذیرفتید؟ که این را البته ما توضیح دادیم که چرا نپذیرفتیم و در وقت مناسب هم قابل توضیح است. بعد از این‌که جنگ تمام شد و صلح شد خیلی بهتر می‌شود توضیح داد. الآن مصلحت نیست به مردم توضیح بدهیم!».

اکنون ببینیم آبدارچی بیت خمینی چه گفته است؟ راوی داستان پاسدار قاسمی است.

پاسدار سعید قاسمی: «تا آنجایی که من یادم است در دیدار با شیخ عیسی- حاج عیسی، همان آبدارچی آقا روح الله را می‌گویم- گفت: ”تا دو روز پس از پذیرش قطعنامه هیچی نخورد. روز اول یا دوم وقتی برایش چایی بردم و گذاشتم جلویش، گفتم آقاجان هیچی نخوردی. یک مرتبه بغضش ترکید. توی بغلم افتاد و یکساعت تمام گریه کرد. گفت: حاج عیسی چه کار کنم؟“ »

راستی علت آن همه تلخکامی و این همه تغییر مسیر ناگهانی و صد و هشتاد درجه‌ای چه بود؟
گر چه از لابلای صحبتهایشان می‌شود حدس زد، ولی تا این‌جا کسی توضیح صریح و روشنی نداده؛ یکی می‌گوید: مصلحت نظام! دیگری می‌گوید: نمی‌توانم بگویم! و آن دیگری هم رمزواره به اختلافات داخلی اشاره می‌کند!
اما با شنیدن صحبتهای سران رژیم از همان سال اول تا حالا، چند نکته را می‌شود از لابلای حرفهایشان فهمید:
یکی این‌که مردم دیگر حاضر نبودند به جبهه بروند!

پاسدار اسماعیل کوثری: «معاونت تبلیغات روابط عمومی‌، گفتند که مردم خسته شده‌اند و دیگر تمایلی به جبهه ندارند».

پاسدار سعید قاسمی: «یادتان هست جبهه‌ها خالی شده بود»، «جبهه‌ها خالی شده بود. تلویزیون محمد هاشمی رئیس وقت صدا و سیما هم نشان می‌داد که جبهه پر از نیرو است!».

عامل بعدی که در صحبتهای سران رژیم هم قابل تشخیص می‌باشد، قدرت کوبندهٔ مقاومت و پیروزیهای آن، در مقابل شکستهای مکرر رژیم می‌باشد.

پاسدار قاسمی:
«در یک سال آخر جنگ، صبح که از خواب بیدار می‌شدیم می‌گفتند خبر داری؟ چه شده؟ مهران را گرفتند. بعد از گذشت ۷سال از جنگ، اسیر و غنیمت می‌گیرند و افتضاحی است جنگ!»
«سازمان مجاهدین خلق وقت نمی‌کرد غنیمتیهای شما را جمع کند!»
«ماههای آخر جنگ. تقریباً هر دو هفته یکبار همین‌طور که صبح می‌آمدی سر کار به تو می‌گفتند خبر داری؟ نه‌ چی شده؟ سومار! گرفتند، آه! هفته بعد، خبر داری؟ چی شده؟ فاو سقوط کرد! خبر داری؟! چی شد؟ مهران! عملیات چلچراغ منافقین آمدند گرفتند.! آه مگر می‌شود؟!»

ظاهراً آدمهای موج‌گرفته‌ای مثل سعید قاسمی روشنتر حرف می‌زنند! در این رابطه ابتدا به متن دو سه نقل‌قول دیگر از عوامل رژیم توجه کنیم تا علت تسلیم شدن خمینی هم بهتر روشن شود.

پاسدارسعید قاسمی: «در یک سال آخر، این طرف در جبهه چه خبر است؟ گیجی و کلافگی است. بچه‌ها می‌پرسیدند این‌جا چه خبر است؟ چرا اینجوری شده؟ جواب رد و بدل می‌شد که ولش کن. اینها دارند پشت پرده می‌بندند و مگر ندیده‌ای مک فارلین را آورده‌اند. آن طرف، در شهرها چه خبر است؟ برویم جبهه؟ ولش کن حاجی!»

پاسدار قاسمی به تلخی به لو رفتن مذاکرات امامش با به‌قول خودشان شیطان بزرگ اشاره می‌کند! مذاکراتی که در آنها رژیم به‌دنبال خرید اسلحه و مهمات از آمریکاییها بوده و بعداً روشن شد که بسیار بیشتر از آن چیزی بوده که مردم در ابتدای امر فهمیدند!

چند خبر رسانه‌های رژیم در آن سالها شنیدنی است:
تلویزیون رژیم: «ایران هم با هوشیاری مسؤلان سیاسی و برخی فرماندهان نظامی، سعی می‌کند با کنترل روند مذاکرات، بخشی از نیازهای نظامی خود از جمله توپهای دقیق ۱۵۵میلیمتری را تأمین کند!»

منتظری: «آن چیزهایی که مثل تاو و نمی‌دانم بقیه چیزها نیاز داشتند، آمریکاییها می‌خواستند از راه اسراییل به ایران بدهند!»

رفسنجانی: «برای تاوها حدود ۲۰میلیون دلار دادیم و برای قطعات هاک حدود ۱۰میلیون!»

افشای معامله و زد و بندهای ارتجاعی استعماری آخوندها، حتی چشم ناآگاهترین اقشار را هم به ماهیت پلید خمینی باز کرد.

وقتی همه مردم متوجه می‌شوند که درست همان موقعی که در نماز جمعه داشتند با جارچی امام! شعار مرگ بر آمریکا می‌دادند!، امامشان در اتاق پشتی! داشت از به‌قول خودشان شیطان بزرگ! و اسرائیل! سلاح برای کشتن مردم مسلمان همسایه می‌گرفت! طبعاً رو شدن این همه تزویر و دورویی و به‌قول خودشان نفاق! حتی در بین نفرات خودشان هم تأثیر ویرانگری داشته است.

منتظری: «این‌که ما از اسراییل که دشمن مسلمانها است اسلحه بگیریم و بیاییم با عراق و مسلمانها جنگ کنیم کار غلطی است».

به هرحال، ایستادن مجاهدین در برابر خمینی، جنبه‌ها و جبهه‌های مختلفی داشت. مجاهدین هرجا که توانستند با خمینی درگیر شدند هم در داخل شهرها و حتی پادگانها، هم در مرزها و جلوی پاسدارها و قوای نظامیش و هم در خارج کشور و در عرصه بین‌المللی. مجاهدین در آن سالها درگیر یک جنگ تمام‌عیار نظامی، سیاسی و تبلیغاتی با خمینی بودند. کاری که، فقط و فقط مجاهدین، ریسک انجامش را پذیرفتند و البته سرفراز هم از آن بیرون آمدند.
نگاهی به توصیف دشمن یعنی فرماندهان جنگ خمینی از پشتکار مجاهدین و کارنامه درخشان ارتش آزادیبخش ملی (البته به زبان و فرهنگ خودشان) قابل‌توجه و روشنگر واقعیتهای بسیاری است!

پاسدار احمدی مقدم در این مورد می‌گوید: «سازمان منافقین آرام آرام سازماندهی نظامی‌ای را درست کردند. ابتدا از عملیاتی محدود شروع کردند، بعد وسعت عملیات اضافه شد. آرام آرام دیدیم که وسعت و دامنه عملیات در جبهه میانی و جنوبی گسترش پیدا کرد و حتی فکر می‌کنم در خرداد ماه ۶۷بود که توانستند شهر مهران را هم تصرف کنند. هدف آنها هم سقوط و تصرف تهران و سرنگونی حکومت بود».

پاسدار سعید قاسمی: «سازمان مجاهدین خلق وقت نمی‌کرد غنیمتیهای شما را جمع کند!»

تصویر آن روزها را فرماندهٔ کل ارتش آزادیبخش ملی ایران، آقای رجوی خیلی خوب و کامل ترسیم کرده است.

مسعود رجوی: «در زمستان سال ۱۳۶۶، ۶ماه قبل از آتش‌بس تحمیلی، وضع رژیم از هر بابت خراب بود. در جنگ به ته خط رسیده بود و آن‌چنان‌که خمینی ۶ماه بعد در نامه ۲۵تیر ۶۷نوشت ”گزارشهای نظامی، سیاسی“ متعدد در این خصوص دریافت می‌کرد. در این زمان ارتش آزادیبخش در کمتر از یک سال، در بیش از ۹۰رشته عملیات، صدها میلیون دلار سلاحهای جنگی به غنیمت گرفته و بیش از ۲۰۰۰نفر هم از خمینی اسیر گرفته بود و می‌رفت تا برای عملیات بزرگ و متمرکز از قبیل ”آفتاب“ و ”چلچراغ“ و جارو کردن تیپها و لشکرهای ولایت‌فقیه خیز بردارد.

خمینی در همان نامه‌یی که اشاره شد، بعد از آفتاب و چلچراغ و شکستهای فجیع در جنگ ۸ساله نوشته، به خط خودش، اذعان می‌کند که: ”مسئولان جنگ می‌گویند تنها سلاحهایی را که در شکستهای اخیر از دست داده‌ایم، به‌اندازه تمام بودجه‌یی است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته‌ایم“.

در عرصه بین‌المللی هم ما با تمام قوا، جنبش صلح و آزادی برای ایران را پیش می‌بردیم. از طرف دیگر افشای افتضاح ایران‌گیت، یک‌سال و اندی قبل، رژیم خمینی را به‌کلی بی‌آبرو کرده بود.

نارضایتی اجتماعی هم به‌خاطر گرانی و رانده شدن ۴میلیون آوارهٔ جنگی به حاشیه شهرهای بزرگ، به‌شدت افزایش پیدا کرده بود. آوارگانی که متقاضی کار و نان و مسکن و خدمات شهری بودند و دولت موسوی از پس آن بر نمی‌آمد».

البته خمینی تا قبل از رسیدن به این نقطه، هر کاری از دستش برمی‌آمد، کرده بود. خمینی در ۱۲خرداد۶۷برای مقابله با اوضاع درهم‌شکستهٔ نیروهایش در جبهه‌ها، رفسنجانی را به‌عنوان جانشین فرمانده کل قوا در امر جنگ منصوب نمود و آشکارا از «دادگاه نظامی زمان جنگ» و «تنبیه متخلف در هر رده» سخن گفت.

مجلس ارتجاع نیز در ۱۴تیرماه۶۷در مقابله با اوضاع درهم‌شکستهٔ رژیم، یک طرح قانونی برای «ادامه جنگ به‌عنوان استراتژی جمهوری اسلامی» را با قید فوریت به‌تصویب رساند. اما هیچ‌یک از این تدبیرها کارگر نیفتاد، چرا که:
ماشین جنگی رژیم، در برخورد با مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران، در حال درهم شکستن بود. سیاست‌ها و استراتژی جنگی رژیم، به شکست کامل رسیده بود و اقتصاد مملکت نیز در آستانهٔ فروپاشی قرار داشت.

اعتراف پر تأخیر محسن رضایی در این مورد قابل‌توجه است!

محسن رضایی: «حکم که صادر شد آقای هاشمی خدمت امام می‌رود و می‌گوید من مسئولیت را قبول کردم. حالا ما دو راه داریم، یا باید برویم صلح کنیم و یا این‌که بجنگیم. امام می‌گوید بجنگید! هاشمی می‌گوید اگر بخواهیم بجنگیم باید خواسته‌های فرماندهان را عمل کنیم. امام می‌گوید عمل کنید! آنچه فرماندهان می‌خواهند را بروید تأمین کنید. هاشمی می‌گوید پول نداریم. امام می‌گوید بروید از مردم مالیات بگیرید. هاشمی می‌گوید که نیروهای مردمی دیگر مثل قدیم به جبهه نمی‌آیند. امام می‌گوید من دستور جهاد خواهم داد و به مردم می‌گویم که همه به جبهه بروند. هاشمی می‌گوید ما ارز و دلار نداریم. امام می‌گوید بروید فکری بکنید! شما نفت دارید؛ چیزهای دیگر دارید؛ بروید برای این (مسأله)، فکری بکنید!»

اعتراف پاسدار سعید قاسمی، گفته‌های پاسدار رضایی را تکمیل می‌کند
پاسدار سعید قاسمی: «در جبهه افتضاحی بود. امام در این مقطع همه را دوباره برای جنگ خواند. همه چیز باید در استخدام جنگ دربیاید؛ (آیا) شد؟ نشد!»

آن‌ روزها به عینه می‌شد دید که بن‌بست خمینی و جنگش، نقطهٔ مقابل گسترش محبوبیت اجتماعی مجاهدین و به اثبات رسیدن خطوط و سیاستهای اصولی آنها بود.
راستی وقتی رفسنجانی گفت: ”پذیرش قطعنامه، متکی به خیلی چیزهاست که فعلاً به‌خاطر این‌که عمده آنها از اسرار نظامی‌ــ سیاسی هستند، نمی‌توانم توضیح بدهم“، منظورش چه چیزی غیر از همین ارتش آزادیبخش و عملیاتش می‌توانست باشد؟

اما از همه صریحتر، روشن‌تر و بهتر، پاسدار کوثری هم علت قبول ناگهانی آتش‌بس و هم ترس خمینی از مجاهدین و ارتش آزادیبخش را، به خلاصه‌ترین شکل، و البته یک‌جا توضیح داده است.

پاسدارکوثری: »دشمنان، توطئه‌های واقعاً گسترده‌یی را طرح‌ریزی کرده بودند؛ چون مجاهدین قبل از
عملیات فروغ جاویدان، در مهران، عملیاتی به‌زعم خود موفقیت‌آمیز انجام داده بودند و شعار ”امروز مهران فردا تهران“ را هم یکی دو ماه قبل، مطرح کرده بودند. بنابراین، با در اختیار گرفتن انواع سلاحهای سنگین و نیمه سنگین هم‌چون نفربر و غیره، خود را سازماندهی کرده بودند. پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام، تمام این توطئه‌ها را خنثی کرد».

بله! پذیرش قطعنامه از سوی حضرت! امام! تمام آن توطئه‌ها را، یعنی ترتیبات سقوطش به‌دست مجاهدین را، موقتاًً خنثی کرد!
با همین جملات ساده و روشن یکی از فرماندهان جنگ ضدمیهنی، آن معمایی که از اول، دنبال رمزگشاییش بودیم، به‌طور کامل حل شد.
خمینی در شرایط وارفتگی کامل و از ترس سرنگونی به دست ارتش آزادیبخش ملی، تن به آتش‌بس داد.

تمام مصیبت‌های جنگ ایران و عراق برای مردم بود و منافع آن برای خمینی و باند جنایتکارش
تمام مصیبت‌های جنگ ایران و عراق برای مردم بود و منافع آن برای خمینی و باند جنایتکارش

بخش نهم. عفریت جنگ و خوبی‌های آن! 


در نقطهٔ شروع جنگ، خمینی با شور و شعفی شیطانی به تلویزیون آمد و گفت: «جنگ خیلی خوب است»..
جنگی که به‌گفته پاسدار محسن رضایی، خمینی هرگز و تا روز مرگش از آن و خونهایی که در آن ریخته شد، پشیمان نشد: «دو ماه بعد از ۵۹۸امام می‌فرماید من حتی یک لحظه هم در این جنگ نادم و پشیمان نیستم».
پس از به یاد آوردن فجایع، تلفات و خسارات جنگ،‌ یک بار دیگر حرف خمینی را به‌یاد بیاورید که می‌گفت: «جنگ خیلی خوب است»، سپس از بازماندگانش سؤال کنید:
کجای آن جنگ خوب بود؟
دو میلیون کشته و مفقودالاثر، کجایش خوب است؟
شش میلیون بیمار روانی، خوبی‌اش کجاست؟
سه هزار و پنجاه شهر و روستای ویران، کدام خوبی را دارد؟
سه میلیون آواره و بی‌خانمان خوبی‌اش چیست؟
روزنامه حکومتی جمهوری ۱۷خرداد ۷۵یعنی ۸سال پس از جنگ! نوشت: «به دانش‌آموزانی که در جنگ کشته شدند، گواهینامه افتخاری دورهٔ متوسطه اعطا می‌شود ”!
آیا کسی هست که با خواندن این خبر، لرزه بر اندامش نیافتد؟!

اطلاعات ۲۴آبان ۷۴(یک سال پیش از این خبر) نوشت: «به جانبازانی که دارای بیماریهای اعصاب و روان هستند (یعنی در جریان جنگ موجی شدند، روانی شدند! دیوانه شدند!) دیپلم افتخاری داده می‌شود».! مبادا فکر کنید این خبرها تنها مربوط به آن سال‌هاست! به عکس‌های زیر نگاه کنید!

۲۶سال پس از جنگ ایران و عراق،‌ ویرانیها هنوز به جای خود باقی است
۲۶سال پس از جنگ ایران و عراق،‌ ویرانیها هنوز به جای خود باقی است


۲۶سال پس از جنگ ایران و عراق،‌ آثار گلوله‌ها و ترکشها یادآور ارمغانهای شوم جنگ
۲۶سال پس از جنگ ایران و عراق،‌ آثار گلوله‌ها و ترکشها یادآور ارمغانهای شوم جنگ

 26سال پس از جنگ ایران و عراق، هنوز خرمشهر، جنگ‌زده است – خرمشهر ۱۳۹۳
۲۶سال پس از جنگ ایران و عراق، هنوز خرمشهر، جنگ‌زده است – خرمشهر ۱۳۹۳

این وضعیت ویرانی مملکت و فلاکت مردم ایران! بخش دیگری از میراث همان جنگ خوب هستند.
این‌ همه ویرانی و نکبت، کجایش خوب و زیباست؟
با این‌که دهه‌ها گذشته و رژیم آخوندی، مدلهای مختلفی از رئیس‌جمهور با قصد القای تغییر اوضاع عرضه کرده! از جمله اصلاحاتچی! مدره! اصول‌گرا! و حالا هم اعتدالی! ولی هنوز خیلی از هموطنانمان، نه حتی در آوارگی! بلکه در شهر و در خانه و کاشانهٔ خودشان جنگ‌زده‌اند!

راستی آنها چه کسانی بودند، که می‌گفتند جنگ خوب است؟ و چرا این حرف را می‌زدند؟
و چرا هیزم‌کش جنگ بودند؟
در این قسمت توجه به پررنگترین خطوط پرونده برخی از آنهایی که جنگ و پیامدهایش را خوب می‌شناختند؛ آنهایی که سالهاست هرم قدرت را در نظام ننگین ولایت‌فقیه، شکل داده‌اند، لازم به‌نظر می‌رسد.
در رأس آن هرم خونین، ا ولین جنگ‌طلب نظام!، یعنی خود خمینی قرار داشت.

خیلی روشن است که خمینی چرا و به چه علت جنگ‌طلب بود! خمینی بقای خود را در آتش جنگ می‌دید. خمینی به‌وسیلهٔ جنگ از یک‌طرف، آزادیها و اهداف انقلاب پنجاه‌وهفت را نابود می‌کرد و از طرف دیگر، جنگ را به‌مثابه ابزاری برای تحقق رؤیای شوم خلافت اسلامی خودش، به‌کار می‌گرفت.

رؤیای نحسی که سالها پیش از این، برایش مقدمه چینی کرده بود. این چند جمله از یک سخنرانی خمینی در نجف در مورد ولایت‌فقیه به‌اندازه کافی گویاست:
«... بنابراین، این روایت شریفه و امثال این روایت شریفه که در مدح علما و در فضیلت علما هست و امثال ذلک که الی ماشاءالله، اینها همه طرحهایی است که اسلام می‌نویسد برای تأسیس یک حکومت عادله در بین مسلمین»....

رؤیایی که خمینی در تهران تعبیرش کرد و با سرکوب انقلاب و انقلابیون صریحاً به پاسدارانش گفت: «این واقعیت است که هر جا یک انقلابی پیدا بشود و برخلاف مسیر اسلام بخواهد یک کسی کاری بکند و یک گروهی (کاری) بکند، این واقعیت است که شما را می‌کشاند آن‌جا؛ حرکت می‌کنید و آنجا آن فتنه را خاموش می‌کنید».

بعد از خمینی، باند خمینی قرار داشت. باند او چه کسانی بودند؟
خمینی وقتی وارد ایران شد طبعاً تشکیلاتی نداشت. او روی موج خون و جان و قیمتی که سایر نیروهای انقلابی داده بودند، روی موج خون و فدای مردم ایران سوار شده و به ایران آمده بود. در نتیجه سریعاً با یک عده آخوند و یک عده فرصت‌طلب (که نان به نرخ روز می‌خوردند)، دسته‌ای را تشکیل داد که بتواند هژمونی خودش را به مردم و انقلابیون تحمیل کند. اینها عمدتاً همان کسانی بودند که بعداً حزب جمهوری خمینی را راه انداختند و اطراف او جمع شدند و همان کسانی هستند که حزب فقط حزب‌الله یعنی ابزار سرکوب توده‌های مردم و نیروهای انقلابی را راه انداختند....
البته علت روی آوردن خمینی به چنان عناصر بی‌مایه‌یی تنها از آن‌رو بود که انقلابیون واقعی از شراکت با وی در قدرتی که خیز سرکوب انقلاب و آزادیهای برخاسته از انقلاب را برداشته بود، خودداری می‌کردند.
مسعود رجوی: «یک بار رفسنجانی که برای شکایت از تقلبهای انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور کردید که برویم رئیس و وزیر از خارجه بیاوریم. منظورش، به‌خصوص طعنه زدن به بنی‌صدر و قطب‌زاده بود که اختلافاتشان سرباز کرده بود. مضمون حرف رفسنجانی با مایه‌هایی که برای مجاهدین می‌گذاشت، این بود که اگر با ما راه می‌آمدید، از آنجا که تنها و اولین گروه انقلابی مسلمان بو دید که با شاه به جنگ برخاستید، نیازی به سایرین نبود. البته من اعتنایی نکردم تا ذره‌یی گمان نکند که می‌تواند ما را با خودش علیه کسی همراه کند. این، رسم مروت نبود»....

افرادی از قبیل بهشتی، رفسنجانی، خامنه‌ای، مهدوی کنی، باهنر، موسوی اردبیلی و یا افرادی مثل بنی‌صدر، یزدی، قطب‌زاده، در گذشته نقش و تأثیری در انقلاب ایران نداشتند.
روز روزش در بهترین شق، یعنی اگر با ساواک همکاری نمی‌کردند، یا در خارج و کنج عافیت و یا در ایران در لاک خودشان بودند.

آنها اساساً هیچ هویت شناخته شده‌ای در حافظه ملت نداشتند. آنها کسانی بودند که با چسبیدن به عبای خمینی و سبقت در پیشکاری او، حداکثر تلاششان را می‌کردند تا برای خودشان، کرسی و جا و مقامی دست و پا بکنند، و واقعاً هم دست و پا کردند!

باندی که یک سر آن به بهشتی، رفسنجانی و خامنه‌ای و آخوندهای دیگر می‌رسید، و سر دیگر آن وارداتیهایی بودند که به یزدی و بنی‌صدر و چمران و امثالهم ختم می‌شد».


بخش دهم. فرماندهان جنگ 
 

مصطفی علی چمران، عنصر مشکوکی بود که در همان اوایل انقلاب، و پس از قتل‌عام روستای قارنا در کردستان، اسناد جنایتهایش افشا و باعث بی‌آبرویی هر چه بیشتر رژیم شد.
چمران از عناصری بود که پیش از انقلاب، دنبال درس و تحصیل خودش در آمریکا بود و پس از اتمام تحصیلات، ناگهان و به شکل تأمل برانگیزی سر از گروه امل لبنان در آورد.
او اساساً کاری به ایران و انقلاب ایران نداشت. اما او نیز در شمار کسانی بود که با پیروزی انقلاب ضدسلطنتی و با آویزان شدن به عبای خمینی، وارد ایران شد و زیر اسم خمینی، برای خودش قدرت و دم و دستگاهی بهم زد.

یک پله پایین‌تر از اینها، هیأت دولت و نمایندگان مجلس خمینی بودند.
در واقع عناصر بی‌هویت و فرصت‌طلبی مثل میرحسین موسوی و اعضای کابینه‌اش و بعدها افرادی مثل خاتمی و روحانی، کسانی بودند که اینها هم مثل بقیهٔ باند خمینی، با چسبیدن به دم امامشان، عرصه‌ای برای خودشان جستجو می‌کردند.
کسانی که در دوران دیکتاتوری سلطنتی، دنبال درس و مشقشان یا کسب و کارشان بودند و به‌ندرت در میان برخی از آنها آدمی پیدا می‌شد که حتی یک گام علیه شاه برداشته باشد.

و البته همین را هم هرکدامشان حتی اگر به‌اندازه ذره‌یی داشتند، با همان یک ذره! در هنگامه انقلاب، دکانی برای امرار معاش خودشان پیش مردم باز کردند و با آن، صدارت و وکالتی برای خود دست و پا کردند.

ولی یک پله پایین‌تر از هیأت دولت خمینی و مجلسیها چه کسانی بودند؟
اگر سؤال شود آن سالها، ارگانهای سرکوبگر خمینی به‌ویژه کمیته و سپاه، از چه کسانی تشکیل شده بود؟ جواب این است که یک مشت به‌اصطلاح پاسدار، آدمهای لمپن و بی‌سوادی بودند که با به کشتن دادن مردم به‌صورت امواج انسانی در جبهه‌های جنگ با تاکتیک به‌اصطلاح تهاجم‌های گله‌یی، برای خودشان، قپهٔ سردار و سرلشگری تهیه می‌کردند.
افرادی از قبیل محسن رضایی، شمخانی، رحیم صفوی، جزایری، حجاریان، اکبر خوش گوش، سیف اللهی، نقدی، جعفری و غیره همگی افرادی از این قبیل بودند.

اینها در زمان شاه نیز در بهترین حالت، دانش‌آموز یا دانشجوهایی بودند که سرشان در لاک خودشان بود، بدون ذره‌یی آموزش یا تجربه نظامی و حتی کوچکترین نقشی در انقلاب، با به قتلگاه فرستادن فله‌ای بچه‌های مردم تحت عنوان به‌قول رفسنجانی ”سرباز ۶۱روزه! “ در آن جنگ ضدمیهنی، درجات بالای نظامی برای خودشان دست و پا می‌کردند و پس از جنگ هم به کرسی‌های وزارت و وکالت تکیه زدند.

به‌عنوان نمونه،
پاسدار محمدعلی جعفری، در ابتدای جنگ، جوان ”بیست و سه چهار ساله‌ای“ بود که آموزش نظامی در سطح حتی یک دورهٔ سادهٔ سربازی را هم طی نکرده بود.‌ پاسدار جعفری در شروع جنگ، دانشجوی رشته معماری و هنرهای زیبا بود! اما بعداً تحت عنوان «سردار» در فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران قرار گرفت. جعفری‌ که اینک نیز سرکرده سپاه پاسداران و از عوامل صدور بنیادگرایی و تروریسم به کشورهای منطقه است. شغل و مقام خود را با گذشتن از روی پیکر متلاشی و استخوانهای شکستهٔ صدها هزار کشته جنگ به دست آورد. جنگ برای جعفری و امثال او، نردبان ترقی و شغل و مقام بود.

در هنگامه خونین آن جنگ ضدمردمی، و به کشتن دادن بی‌طرح و برنامه سربازان، توسط فرماندهان بی‌سواد و آموزش ندیده‌ای هم‌چون رضایی، شمخانی، رحیم صفوی، جعفری و دیگران، صحنهٔ عملیات، آن‌چنان جنایتکارانه و میزان تلفات آن‌چنان نجومی شد که به اذعان تلویزیون رژیم، در صفوف خود پاسداران نیز شکاف افتاد.

سی‌ام مهر ماه ۶۴، جلسه‌یی سنگین و پر حرف و حدیث در سپاه برگزار می‌شود. بحثهای داغ پاسدار رشید، شمخانی، صفوی، عزیز جعفری و محسن رضایی و دیگر فرماندهان در فضایی به پایان می‌رسد که تردیدهایی جدی درباره به نتیجه نرسیدن عملیات بعدی در صورت تأمین نشدن امکانات وجود دارد. در مراحل طراحی عملیاتی که چندی بعد با نام والفجر ۸انجام می‌شود، ۲تن از فرماندهان اصلی عملیات یعنی حسین خرازی فرمانده لشگر ۱۴ضدامام حسین و احمد کاظمی فرماندهی لشگر ۸ضدنجف اشرف درباره درستی تدابیر اتخاذ شده عملیات ابهام دارند و حاضر نیستند نیروهایشان را در حمله شرکت دهند. فرمانده سپاه به ناچار، این دو لشگر خط‌شکن خمینی را از جمع یگانهای عمل کننده خارج می‌کند و جلسات بحث و بررسی عملیات بدون حضور مستقیم خرازی و کاظمی دنبال می‌شود.

این "دو سرلشگر خمینی" پس از آن‌که به مواضع مسئولیت خود بازگشتند، مأمور به‌عملیات بی‌بازگشت شدند! و غائله ابهامهایشان در مورد درست و غلطی تاکتیکهای جنایتکارانهٔ سرانشان نیز، به این ترتیب ختم شد! و متقابلاًًً میدان برای امثال رضایی، شمخانی، جزایری، جعفری و
قاسم سلیمانی بازتر شد.
این طیف از پاسداران بعدها و پس از جنگ هم، بعد از خامنه‌ای، بزرگترین تراست مالی‌- تجاری منطقه را با قرارگاههای سابقاً نظامی‌شان ایجاد کردند.
تراستهایی با دهها اسکله و فرودگاه نامریی برای تجارت قاچاق و صدور تروریسم!
در کنار اینها، یک مشت افسر دون پایه ارتشی هم بودند که با به کشتن دادن همقطارانشان تا ارتشبدی! پیش رفتند.
سرگرد مصطفی بنی‌هاشمی (فرماندهٔ سابق پشتیبانی دانشکدهٔ افسری): «پرسنل میهن‌پرست ارتش، افسران و درجه‌دارها همه مخالف جنگ بودند؛ به‌دلیلی واضح: چون جنگ مشروعیت نداشت. جنگی که خمینی ضدبشر به‌منظور دستیابی به اهداف تجاوزکارانه خودش به‌راه انداخت. پرسنل ارتش که موافق با جنگ نبودند.
از طرفی عناصری مثل صیاد شیرازی بودند که در ارتش به‌حساب نمی‌آمدند و برای این‌که به جاه و مقام برسند، کارهایی کردند که الآن می‌گویم.

با صیاد شیرازی از زمان دانشکده افسری بودیم. او یکی از کسانی بود که با ضداطلاعات ارتش به‌طور رسمی بر ضد بقیه بچه‌ها که از جمله دوستانش بودند همکاری می‌کرد.
از جمله یکی از استادها در کلاس درس مطلبی علیه تیمسارها گفت و او آن را اطلاع داد و باعث شد آن افسر را از کار بردارند و تبعیدش کنند. در ادامه، لباس سپاه ضدمردمی را پوشید و به کردستان رفت. خونریزهایی که در کردستان کردند عام و خاص می‌دانند. از همان جا بود که به‌دلیل همان کارهایی که در کردستان کرد به او دو درجه دادند و سرهنگ شد و در ادامه فرمانده عملیات شمال غرب شد و سپس فرمانده نیروی زمینی ارتش شد.
افراد دیگری نیز مثل او بودند مثل نامجو که آخرین بار که شاه خائن برای ترفیع دانشجویان دانشکده افسری آمده بود، او مسئول حفاظت بود. با پیروزی انقلاب، به سمت آخوندها رفت و با سپاه همکاری کرد».

در کنار این قبیل آدمهای فرصت‌طلب، گروهی از پاسداران و باندهای بازاری طرفدار خمینی هم بودند که جنگ برایشان فرصتی شد برای میلیونر شدن!
برادران عسگراولادی، حبیبی، برادران رفیقدوست و باند مؤتلفه، معروفترین نمونهٔ این قبیل افرادند“. پاسدار‌- میلیاردرهایی“ که چپاول و دزدی نجومی آنها بعد از جنگ بر کسی پوشیده نبود.

اختلاس صد و بیست و سه میلیارد تومانی پاسدار فاضل خداداد و مرتضی رفیقدوست برادر محسن رفیقدوست فرماندهٔ پشتیبانی سپاه در همان دهه هفتاد، زبان‌زد خاص و عام شد.
ثروت صادق محصولی که بعداً وزیر کشور احمدی‌نژاد شد، به‌گفته رسانه‌های حکومتی، در همان زمان وزارتش، حداقل ۱۶۰میلیارد تومان برآورد شد

خلاصه این‌که با آن جنگ ضدمیهنی:
خمینی و شرکایش، حکومتشان را حفظ کردند.
خامنه‌ای و رفسنجانی اضافه بر قدرت، به ثروتهایی نجومی رسیدند. (گروه تحقیق رویتر در سال ۹۲، با یک افشاگری مستند نشان داد که خامنه‌ای صاحب یک ثروت ۸۴میلیارد یورویی! است).
عناصر فرصت‌طلب و آدم‌فروش در نیروهای مسلح، به ژنرالهای چهار ستاره تبدیل شدند!
بازاریهای باند خمینی، بزرگترین سود تاریخ بازار و تجارت ایران را، آن‌هم در سیاه‌ترین سالهای اقتصاد ایران به‌دست آوردند.
پاسدارهایی مثل صادق محصولی و مرتضی رفیقدوست هم، به پول پارو کردن مشغول شدند.

-
جوانان ایران، قربانیان جنگ‌طلبیهای خمینی دجال
جوانان ایران، قربانیان جنگ‌طلبیهای خمینی دجال

بخش یازدهم. سهم مردم از جنگ 
 

در مقابل چپاولگری و غارتگری پاسداران خمینی، سهم مردم چه بود و چه شد؟
«مردم به خاک سیاه نشستند.
صنعت و کشاورزی ایران تقریباً نابود شد.
تتمه بازار ملی ایران، تقریباً تمام کش! شد.
عشایر و دانش‌آموزها، به‌قول رفسنجانی، سرباز یکبار مصرف یعنی گوشت دم توپ و خوراک تهاجمات گله‌ای آخوندهای جنایتکار شدند!

و مجاهدین هم ستون پنجم شدند، که سهمشان تنها ”اعدام“ بود و بس!»

برای این‌که بدانیم همان سال ۶۷یعنی سال آتش‌بس، واقعیت اوضاع چه بوده، توجه به تنها صدای متفاوت آن سالها ضروری و بسیار روشنگر است؛ سالی که به اقرار رسانهٔ خارج کشوری رژیم در تاریخ ۲۸دی ماه ۶۷، بیشتر از ۸۰درصد ثروت کشور، در دست کمتر از یک درصد جمعیت کشور بود!
مسعود رجوی: «مطابق نوشته‌های روزنامه‌های خود رژیم:
”۱۴و نیم میلیون نفر بالای ۲۰سال در بیکاری و بیکاری مخفی به‌سر می‌برند“ (کیهان ۲۴دی ۶۷) و روزبه‌روز هم بر تعداد آنها افزوده می‌شود. آنهایی هم که کار دارند، و دارای درآمد و دستمزد ثابت هستند قدرت خریدشان در دوران حکومت خمینی به کمتر از یک‌دهم ۱۰سال پیش تنزل یافته است.
دستکم ۱۵میلیون نفر بی‌خانمان و فاقد مسکن هستند.
بیش از ۵۲درصد از جمعیت ۶سال به بالای کشور از سواد و آموزش محرومند.
۲۰هزار روستای کشور مدرسه ندارند.
با توجه به افزایش جمعیت، هر هفته می‌باید لااقل یکصد مدرسه ساخته شود؛ زیرا هم ا کنون یک میلیون و هشتصد هزار کودک لازم التعلیم هنوز موفق نشده‌اند به کلاسهای درس راه پیدا کنند.
بر طبق آخرین محاسبات، حدود یکصد هزار معلم و بیست هزار دبیر کم است.
در هیأتهای علمی دانشگاهها نیز تقریباً جای ده‌هزار استاد خالیست و می‌گویند تا سال ۱۳۷۰آموزش عالی می‌باید به استخدام ۱۴هزار استاد جدید مبادرت ورزد. در چنین شرایطی چهل درصد ظرفیت پذیرش دانشجو را در تمام دوره‌های تحصیلی به بسیجی‌های خمینی اختصاص داده‌اند....
.... رئیس سازمان بهزیستی خمینی می‌گوید: در حال حاضر دو میلیون افراد معلول... در ۹۰۰مرکز تهران و ۱۱۰۰مرکز در سایر نقاط مختلف کشور، تحت پوشش این سازمان می‌باشند (ابرار ۲۴دی ۶۷).

.... شمار معتادان حالا از ۳میلیون نفر گذشته...
.... بنا‌ به تصریح مقامات و رسانه‌های رژیم، هفتاد درصد جمعیت کشور، در فقر شدید به‌سر می‌برند و مطابق اسناد محرمانهٔ حکومتی، ”بسیار محروم“ یا ”ضربه‌پذیر شدید“ توصیف شده‌اند. از جمله حدود ۵میلیون نفر از جمعیت کشور روزانه ”شش! “ تومان! درآمد دارند! قیمت سیب زمینی در تهران ۳۷الی ۴۰تومان است و با آن شش تومان فقط می‌توان روزانه ۱۵۰الی ۱۶۲گرم یعنی حدود ”۲سیر! “ سیب زمینی خرید!».
آری، این تصویر ایران در سال ۶۷یعنی چند ماه پس از توقف جنگ است، آن‌هم تنها به ضرب جام‌زهری که مجاهدین به گلوی خمینی ریختند! در غیر این‌صورت خمینی، به‌قول خودش تا نابودی آخرین آجر سالم تهران، جنگ را ادامه می‌داد!
خمینی می‌گفت: ”آن جنگ، جنگ کفر و اسلام است!؛ دفاع مقدس است! جنگ، تحمیلی است!“

اما تاریخ به فاصلهٔ کمتر از سی سال، به همه! حتی طرفدارها و مقلدین خودش! ثابت کرد که او دروغ می‌گفته است. آن جنگ با همهٔ تلفات جانی و مالی‌اش، فقط و فقط مایهٔ حیات شخص خمینی و حکومتش بود و لاغیر!

آن‌روز خمینی می‌گفت: این جنگ مائدهٔ آسمانی است! مائده آسمانی برای کی؟ برای خمینی دجال و برای سوء‌استفاده و سرمایه‌گذاری روی خون و جان مردم ایران، برای این‌که قدرت ارتجاعی خودش را به اسم اسلام و اسم خلافت اسلامی تثبیت کند. مائده آسمانی برای کی؟ برای مردم ایران؟! که این طور خمینی آنها را به خاک سیاه نشاند؟ و امروز، نسل امروزی در ایران این سؤال را از خمینی مطرح می‌کند که چرا جنگ را راه انداختی؟ و چرا در شرایطی که امکان‌پذیر بود هیچ اقدام و تدبیری برای این‌که از جنگ جلوگیری کنی نکردی؟ چرا تحریک کردی؟ چرا آتش جنگ را شعله‌ور ساختی؟ و چرا به این شکل مردم را در تنور جنگ ضدمیهنی، با آن همه آثار و عوارض بعد از جنگ؛ به پریشانی و خاک سیاه افکندی؟
خانه‌های خراب و مردم آواره و مجروحان و کشته‌های جنگ و اتلاف سرمایه‌های ملی؟»

در پایان این قسمت توجه به بخشی از یک پیام. پیامی که خمینی نمی‌خواست مردم ایران بشنوند، در سیاست انقلابی شکستن طلسم جنگ، بسیار روشنگر است.

پیامی از رهبر مقاومت! در سال ۱۳۶۵، یعنی دو سال قبل از آتش بس!
مسعود رجوی: «بگذارید بی‌مبالغه بگویم؛ مصیبتها کشیدیم و خون جگرها خوردیم. خیلی برچسب‌ها تحمل کردیم تا این طلسم جنگ را درهم بشکنیم. آخر با همین طلسم، خمینی راه آزادی و راه زندگی مردم را سد کرده بود. در همین نقطه بود که میانه‌بازها، استحاله‌گرها، آنهایی ‌که به داخل رژیم چشم دوخته‌اند، آنهایی که فکر می‌کنند که از این امامزاده خیری برمی‌آید. ملی‌گراهای پوشالی، آنهایی که دل‌پیچهٔ وطن گرفته بودند، بقایای سلطنت مدفون و خیلی از چپ‌نماها در برابر این سیاست انقلابی صلح ما، به انحاء طرق برای این تنور جنگ خمینی هیزم‌شکنی می‌کردند. در همین جهت و درست رودرروی مقاومت، رودرروی مقاومت مسلحانه انقلابی خیلی از این بلندگوها و رسانه‌های استعماری هم که منفعت داشتند در ادامه جنگ ایران و عراق - آنها که زیر بمباران نیستند، آنها که جوانهایشان نباید کشته بشود! بله همین‌ها، آن هیزم‌کشها - هیزم‌کشها برای تنور جنگ خمینی- را علیه ما همراهی می‌کردند، همنوایی می‌کردند».

بخش دوازدهم. گفتگو با مهدی ابریشمچی مسئول کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت درباره جنگ ایران و عراق 


کلیپ گفتگو با مهدی ابریشمچی را در پیوندهای زیر ببینید:

مهدی ابریشمچی، مسئول کمسیون صلح شورای ملی مقاومت، در تمامی این سالها، خود در جریان اجرای خط و خطوط مقاومت، در بالاترین سطوح آن بودند. از ایشان خواستیم آنچه از ناگفته‌های آن جنگ ضدمیهنی باقی مانده را بازگو کنند.
سؤال: رژیم از سال ۱۳۶۷که جنگ با پذیرش آتش‌بس توسط خمینی متوقف شد، تا الآن هنوز هیچ قرارداد صلحی با عراق امضا نکرده است. از طرفی در حال حاضر این منطقه و به‌ویژه ‌ایران و عراق، شاهد درگیریها، نگرانیها و حوادث مهم سیاسی و نظامی است. در سایهٔ این تحولات، شما جنگ ایران و عراق را چگونه می‌بینید؟
مهدی ابریشمچی: موضوع برمی‌گردد به سالهای قبل، از سال ۱۳۵۹تا سال ۱۳۶۷و پذیرفتن آتش‌بس از طرف رژیم و توقف جنگ، البته نه صلح. ولی فکر می‌کنم با توجه به آنچه که این روزها در صحنهٔ داخلی، بین‌المللی و منطقه‌یی شاهد آن هستیم و نقشی که رژیم هنوز در جنگ‌افروزی، صدور تروریسم و بنیادگرایی دارد، درس‌آموزی از جنگ ضدمیهنی را بسیار ضروریتر می‌کند. جنگی که مردم ایران به سهمگین‌ترین شکل قیمت آن را پرداختند و آخوندها آن را بر مردم ایران تحمیل کردند. بنابراین اجازه بدهید ابتدا من چند نکته کلیدی را یادآوری کنم.

در ورای همهٔ جزئیات، اولین مسأله که نباید فراموش کرد، این است که جنگ اجتناب‌پذیر بود. اگر آخوندها این جنگ را نمی‌خواستند، این جنگ می‌توانست شعله نگیرد. در آن صورت آن جنگ ضدمیهنی، این همه قربانی از مردم ما نمی‌گرفت، کشور مان و شهرهایش نابود نمی‌شد و منابع ملی‌مان از دست نمی‌رفت. البته اگر اگر آخوندها زمینه‌سازی نمی‌کردند و سیاست آنها دخالت در امور کشورهای هم‌جوار و به‌ویژه عراق، به‌عنوان هدف نخست برای صدور جنگ، تروریسم و بنیادگرایی نبود. بله، این نخستین مسأله است که باید روشن باشد. این‌که زمینه‌ساز جنگ، دخالت آخوندها در امور داخلی عراق بود. در این رابطه اسناد بسیار زیادی هم هست. همان موقع هم ما آنها را منتشر کردیم و پیوسته می‌توان به آرشیوهای آن مراجعه کرد. این نکته اول.

نکته دوم این است که باید تأکید کنم، آغازگر جنگ، عراق بود. همان زمان نیز، در آغاز جنگ ما آن را اعلام کردیم؛ این کار عراق را هم به‌شدت محکوم کردیم، چرا که سیاست بسیار غلطی بود. در مقابل تحریکات و دخالت رژیم در امور داخلی عراق، جنگ پاسخ آن نبود. چرا که تنها و تنها به سود رژیم، برنامه‌ها و سیاستهایش تمام شد. در حقیقت بهانه را دست رژیم داد. همان‌طور که دیدیم، گویا
خمینی جلاد از خدا خواسته، این جنگ را رحمت تلقی کرد؛ سپس سیاست جنگ‌افروزی خود را تا آنجا که آخرین سرباز را داشت، ادامه داد. بنابراین در این زمینه هم، کار عراق اشتباه بود و ما محکوم کردیم. بعد هم به‌خاطر این‌که نیروهای عراقی در داخل خاک میهن بودند، در دفاع از کشور شرکت کردیم و آن را هم اعلام کردیم. در این رابطه، در عمل در جنگ با عراق بودیم و شهدایی را هم تقدیم کردیم. بنابراین در این زمینه مسأله به‌طور کامل روشن است و نیاز به بررسی گسترده نیست. تاریخ ایران شاهد این واقعیت هست. مواضع مقاومت در این زمینه به‌طور کامل روشن است، کما این‌که من خودم شاهد بودم و در نخستین ملاقات برادرمان مسعود با رئیس‌جمهور عراق افتخار حضور داشتم. در آن ملاقات، نخستین نکته‌یی را که برادر مسعود یادآوری کرد این بود که: «شما در جنگ به‌عنوان نیروی اشغالگر وارد خاک ایران شدید و آن زمان ما با شما جنگیدیم و شهدایی را هم دادیم». این توضیح برای این بود که در شروع مناسباتمان با عراق، همه چیز روشن باشد و چیزی در ابهام باقی نماند.

نکته سوم این است که هنگامی‌که در تابستان سال ۱۳۶۱عراق اعلام کرد حاضر به پذیرش صلح است و می‌پذیرد نیروهایش را به‌طور کامل از مرزهای ملی عقب بکشد، از آن روز، ادامه جنگ نامشروع و ضدمیهنی بود. چرا که اجتناب‌پذیر بود. از این نقطه، جز برای آخوندها، ادامه جنگ هیچ برد و منفعتی برای هیچ طرفی نداشت. علت آن را خواهم گفت. از این نقطه مسئولیت ادامه جنگ به‌طور مشخص بر دوش رژیم خمینی و آخوندها بود. آنها که می‌خواستند این جنگ را ادامه دهند.

نکته چهارم، علت خواسته رژیم آخوندی، برای ادامه جنگ است. واقعیت این است که رژیم خمینی با توجه به ماهیت قرون‌وسطایی، عقب‌افتاده و ضدتاریخی‌اش، بعد از انقلاب مردم بر ضد رژیم شاه، قادر نبود در ایران هیچ مسألهٔ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را حل کند؛ از آن پس، این رژیم برای بقا و سلطه ننگین، نامشروع و ضدتاریخی خود، در داخل کشور تنها و تنها باید به سرکوب مطلق اتکا کند.

رژیم آخوندی از همان لحظهٔ روی کارآمدنش، در پی جنگ خارجی بود و هنوز هم این خواسته‌اش، ادامه دارد. چرا که رژیم این جنگ را برای سرپوش سرکوب داخلی می‌خواست و این‌که بتواند سرکوب را ادامه دهد. هیچ چارهٔ دیگری هم نداشت و تجارب کافی هم از رژیم سلطنتی گرفته بود. البته رژیمهای دیکتاتوری همیشه همین‌طور هستند. چرا که وقتی رژیمی به مردم متکی نیست، باید به سرکوب متکی باشد. سرکوب هم نیاز به یک اهرم خارجی دارد. یادم هست همان موقع هم سران این رژیم به این موضوع اعتراف کرده و می‌گفتند که نظام قادر نیست بدون جنگ، به حیات خود ادامه دهد. امروز نیز سران رژیم همین اعتراف را می‌کنند. بنابراین امر روشنی‌ست که مقصر ادامه جنگ، رژیم خمینی بود. این موضوع هم، برای بقای رژیم و سرکوب در داخل کشور، لازمه چنین رژیمی بود. برای همین هم، از گذشته و از زمان پافشاری رژیم بر جنگ روشن بود مسئول ادامه جنگ کیست.

امروز هم ما شاهد این وضعیت هستیم. این رژیم نتوانسته یک روز بدون جنگ، صدور تروریسم و دخالت در امور داخلی سایر کشورها، به حیات خود ادامه دهد. سایر حرفهایی هم که می‌زند، همه بی‌پایه هستند. شعارهای ترویج اسلام و... هم شعارهایی‌ست که آخوندها، دجالگرانه می‌دهند. اکنون هم می‌بینید که به‌رغم وضعیت بد اقتصادی مردم ایران، رژیم تمامی سرمایه‌های کشور ما را در خارج مرزها، در عراق، سوریه، یمن و لبنان به تاراج می‌برد. جریان کشته شدن سران نیروهایش در این کشورها، از سران سپاه پاسداران تا دیگران، که خود رژیم برخی را اعلام می‌کند، دخالت رژیم را به‌روشنی اثبات می‌کند. برای نمونه می‌گویند اگر در دمشق و عراق نجنگیم، باید در تهران و اصفهان بجنگیم. حال پرسش این است که در تهران و اصفهان، با چه کسی می‌خواهید بجنگید؟ تردیدی نکنید منظورش شورش و قیام مردم است. بنابراین چاره‌ای ندارند. برای بقای خودشان، باید ایران را به آتش بکشند، مردم را که در فقر و فاقه به‌سر می‌برند، هر چه بیشتر بچاپند، اموال مملکت را صرف صدور تروریسم بکنند و سپاه جهل و جنایت، یعنی قشون پاسداران و قدس را به بهانه‌های مختلف به کشورهای هم‌جوار بفرستند. به سوریه، عراق، یمن، لبنان و سایر کشورهای منطقه تا این جنگ خانمان‌برانداز را ادامه دهند. طبعا، چارهٔ چنین دردی برای مردم ایران، تنها سرنگونی این رژیم هست.
سؤال: امروز ربع قرن است که آن جنگ به پایان رسیده و به‌قول معروف، آبها از آسیاب افتاده است. اما ما می‌بینیم در تلویزیون، رژیم را در برابر این پرسش قرار می‌دهند که چرا جلوی آن جنگ را نگرفتید؟ به‌نظر شما، نفس این پرسشها نشاندهندهٔ چیست؟ چه ضرورتی رژیم را به نقطهٔ علنی کردن این پرسشها رسانده است؟ چون خودشان هم می‌دانند که صحبت از جنگ، بدون لگد زدن به قبر خمینی و قانون ولایت‌فقیه آن، غیرممکن است.
مهدی ابریشمچی: اول این‌که این مسأله جدید نیست. پس از سر کشیدن جام‌زهر توسط خمینی (به گفته خودش) نخستین کسی که صدایش درآمد، منتظری بود. او حتی آمد و گفت باید به درگاه خدا توبه کنیم. همچنین صدای موسوی اردبیلی درآمد. البته آن زمان چون خمینی در موضع قدرت بود، با یک نفیر کشیدن، همه را وادار به سکوت کرد. اما این‌که امروز می‌بینیم صداها بلند شده، حتی بسیاری رژیم را در برابر این سؤال قرار می‌دهند که چرا و چرا و چرا؟ علت روشن است؛ تشتت به‌خاطر ضعف رژیم ولایت‌فقیه. رژیمی که با این سیاست داخلی و خارجی، اکنون در معرض فروپاشی و متلاشی شدن است. در چنین شرایطی، خواه ناخواه، همهٔ وحوش و جانورانی که در کشتی نظام هستند، به این فکر می‌افتند که چه باید کرد؟ نخستین نقطه‌ای که زیر علامت سؤال می‌رود و در رابطه با آن شک و تردید ایجاد می‌شود، همین سیاست است. سیاستی که ریشه‌هایش در همان جنگ‌افروزی و اصرار باقی ماندن جنگ، وجود داشته است. بنابراین، صداها بر ضد آن بلند می‌شود. صداها بر ضداین سیاست بلند می‌شود، کما این‌که خیلی از سران وزارت اطلاعات رژیم که جزء ریزشی‌ها هستند یا نیستند یا هنوز هم در رابطه با رژیم هستند، خیلی از سیاستهای رژیم را زیر علامت سؤال می‌برند. از جمله سیاست اتمی رژیم که این‌قدر درباره آن، هارت و پورت می‌کند. آنها می‌گویند، اصلاً این کارها به چه درد می‌خورد؟ علت هم این است که تشت رسوایی این سیاست به زمین افتاده و صدای آن درآمده است. وضعیت اقتصادی را هم که همه می‌بینند. در اثر تحریم، افت قیمت نفت و...، قیمتها سرسام‌آور بالا می‌رود و سران رژیم می‌فهمند که در این‌جا آتشی زیر خاکستر وجود دارد. در نتیجه، صدای خیلیها از داخل رژیم در می‌آید. چرا؟ به این علت که در بقای رژیم، این‌طور که هست، تنها خامنه‌ای و اذنابش، منفعت دارند. آنها هستند که از این سیاست دفاع می‌کنند، دیگران هم در پی این هستند که راهی پیدا کنند، تا رژیم را نجات دهند. از طرفی، برای خامنه‌ای و اذنابش، راه نجات رژیم، تنها تداوم همین سیاست است.

سیاستی که در بالای نظام ولایت‌فقیه هست، با سیاستهایش در داخل و خارج کشور. همین جا هم هست که آنهاییکه به‌طور کامل خود را به این مسأله گره نزدند، به‌خاطر ضعف رژیم، وارد صحنه می‌شوند. می‌بینیم که رئیس‌جمهور این نظام که خود از سران سرکوب، صدور تروریسم و مدافع اتمی بوده، می‌آید و حرف «رفراندوم» زده و چنین شلیکی به سمت خامنه‌ای می‌کند. خامنه‌ای هم نمی‌تواند پاسخی به آن بدهد، چرا که می‌داند وقتی سگ‌دعواهای رژیم بالا بگیرد، بی‌درنگ خاطرات قیام ۸۸زنده خواهد شد. این موضوع هم خط سرخ رژیم است. بنابراین نمی‌خواهند که این آتش خیلی شعله بکشد، چون می‌دانند نظام را خواهد سوزاند. به همین علت هست که اکنون عده‌یی در داخل رژیم، از جنگ صحبت می‌کنند.
سؤال: هنوز در رژیم، جنگ را «دفاع مقدس» می‌نامند. در حالی‌که ما به آن می‌گوییم «جنگ ضدمیهنی». آیا به‌نظر شما، رژیم می‌تواند با این دجالگری و گذاشتن واژه «مقدس» بر روی آن جنگ، نسلهای بعد و جوانهایی که خود در آن جنگ نبودند را، فریب بدهد؟
مهدی ابریشمچی: پاسخ سؤال شما، «نه» می‌باشد. فکر می‌کنم امروز، جوانان ایران که جای خود دارد، سیاست جنگ‌افروزی رژیم آن‌قدر رسوا شده، در صحنهٔ داخل کشور این سیاست آن‌قدر از پرده بیرون افتاده، که حتی نزدیکترین مزدوران رژیم را هم نمی‌تواند فریب دهد و آنها را قانع کند. بنابراین، من فکر می‌کنم به‌هیچ عنوان رژیم نمی‌تواند در سایهٔ این تبلیغات روی ذهن مردم تأثیر بگذارد. علت آن هم روشن است. در این دوران، به‌رغم تمامی سرکوب و سانسور، مردم ایران می‌فهمند رژیم دارد چه کار می‌کند. خانواده‌هایی که در فقر هستند و شب نان ندارند بخورند، با خود فکر می‌کنند که ما در جنگ سوریه چه کار می‌کنیم؟ برای چه پول ما باید به پای سلاحهای بشار اسد بریزد تا مردم سوریه را سرکوب و کشتار کند؟ برای چه سرمایهٔ ما، باید خرج کشتار مردم عراق و کشورهای دیگر شود؟ خب این پرسشها طبیعی‌ست.

به‌علت سابقه رژیم و همچنین واقعیتهایی که مردم با آنها طرف هستند. ضمن این‌که همان‌طور که عرض کردم، هر کس هم برود درباره جنگ مطالعه کند، می‌بیند که این جنگ قابل پرهیز بوده است؛ اجتناب‌ناپذیر نبوده و فقط و فقط پایان آن، برای خمینی جام‌زهر به حساب می‌آمد. «جام‌زهر» هم اصطلاحی بود که خود خمینی آن را گفت. ضمن آن‌که در همان آغاز نیز، تمامی کسانی که می‌فهمیدند این جنگ به نفع مردم ایران نیست، به نفع منطقهٔ ما نیست، تلاش کردند با واسطه‌هایی، این جنگ را متوقف کنند. برای مثال تلاشهای برادرمان مسعود که با وساطت برادران فلسطینی، تلاش کرد این جنگ را متوقف کند. اما متأسفانه خمینی و رژیمش بر ادامه جنگ پافشاری کردند. چرا که بقای رژیم خود را در استمرار این جنگ می‌دانستند. به همین خاطر هم از پذیرش نصیحتها و امکانات صلح و آتش‌بس، تا زمانیکه آخرین سرباز در اختیار خمینی بود، سرباز زدند.
سؤال: ممکن است این پرسش را به نوعی پاسخ گفته باشید، اما از آنجا که فکر می‌کنم در این بحث، سؤال مهمی است، می‌خواستم یکبار دیگر روی آن تأکید کنم؛ آن هم این‌که نیاز رژیم به جنگ چه بود؟ چون این جنگ دست آخر، خود رژیم را هم به خطر انداخت و خمینی را مجبور به سرکشیدن زهر کرد.
مهدی ابریشمچی: پرسش بسیار به جایی‌ست. باید روی آن تعمیق کرد و متمرکز شد. چرا که این سؤال هنوز وجود دارد و برای فهم نظام ولایت‌فقیه، کار کردهای آن و آنچه که بر ضد مردم ایران و مردم منطقه انجام می‌دهد، بسیار بسیار ضروری است. سؤال این است: «آیا واقعاً این رژیم به‌علت پتانسیلهایش و از موضع قدرت، این جنایات را در خارج می‌کند؟ از موضع قدرت بود که جنگ ضدمیهنی را ادامه می‌داد؟ یا برعکس، به‌علت ضعف تاریخی‌اش بود و هست؟»

ببینید، رژیم خمینی وقتی سر کار آمد، البته در آغاز از حمایت بسیار گسترده مردمی برخوردار بود. اما، همان‌طور که ما بارها گفته‌ایم و دیده هم شده، رژیم ضدبشری و ضدتاریخی توان حل هیچ مسأله‌ای از مسائل جامعه را ندارد. چرا که نظامش مربوطه به قرون‌وسطی است. هیچ مسأله‌ای را نمی‌تواند حل کند، نه مسألهٔ اقتصادی، نه مسألهٔ اجتماعی، نه مسألهٔ سیاسی و نه مسألهٔ فرهنگی. همه چیز آن بر ضدبشر، بر ضددوران، بر ضدتاریخ است. نظامی پس افتاده و ارتجاعیست. بنابراین، رژیم یا باید جایش را به نیروهایی می‌داد که توان حل مسائل جامعه را دارند، یا اگر سر کار می‌ماند، آن حمایت اولیهٔ مردمی از خمینی، که روزهای اول بسیار گسترده هم بود، مانند برف در برابر آفتاب داغ تابستان، آب می‌شد و ما این را به چشم دیدیم.

در مقابل آن هم، ارتقا چشمگیر مقاومت، یعنی سازمان مجاهدین بود و سایر نیروهای آزادیخواه در آن زمان. این بالا رفتن حمایت گسترده مردمی از مجاهدین هم، در تظاهرات مختلف سازمان مشخص بود. از جمله در تظاهرات بزرگ روز ۳۰خرداد ۱۳۶۰. بنابراین، مردم به سرعت رژیم را می‌شناختند و به سوی آلترناتیو و اپوزیسیون آن روی می‌آوردند. خمینی و پاسدارانش هم، این را به‌خوبی می‌دیدند. پس مبانی حکومت خمینی در داخل کشور، که حمایت مردم بود، به سرعت از بین می‌رفت. یک چنین رژیمی، چطور می‌تواند به حیات خود ادامه دهد؟ البته به‌کار گرفتن نیروهای سرکوبگر امکانپذیر است، اما نیروی سرکوبگر قربتاً الی الله این کار را نمی‌کند. روز اول هم که خمینی دجال حرف از دین و آیین می‌زد، با جنایتها و... کنار می‌رود. چیزی که خود نیروهای سرکوبگر هم، به‌خوبی آن را می‌بینند. تنها یک چیز باقی می‌ماند. آیا ولی‌فقیه قوی هست یا نه! یعنی خمینی و الآن خامنه‌ای. به‌روشنی نیروهای سرکوبگر می‌بینند که این رژیم در داخل کشور ایزوله هست. یعنی قدرتی وجود ندارد. در خیابانها که راه می‌روند، می‌بینند مردم به صراحت، به این رژیم فحش می‌دهند. بنابراین، نیروهای سرکوبگر می‌دانند که چیزی به اسم حمایت وجود ندارد. یک تظاهرات ساندیس خوری هم که اظهر من الشمس است از کجا آبشخور می‌گیرد. یک کار نمایشی ابلهانه است که هیچ‌کس در دنیا آن را باور نمی‌کند، به‌ویژه مردم ایران که در خیابانها شاهد آن هستند. بنابراین، دعوا سر همان نیروهای سرکوبگر است. آنها باید ولی‌فقیه را قوی ببینند؛ کما این‌که در زمان شاه نیز، ساواک باید شاه را قوی می‌دید، چون حمایت آمریکا پشت شاه قرار داشت. به همین علت وقتی حمایت آمریکا از شاه کنار رفت، اولین کسانی که فرار کردند، ساواکیها بودند.

این جنایتکارانی هم که الآن به نفع خامنه‌ای و رژیمش شلاق می‌زنند و سرکوب می‌کنند، آنها بردهٔ قدرت هستند. پول به جای خود محفوظ، اما اگر احساس کنند خامنه‌ای و این باند و دار و دسته، از نظر سیاسی و نظامی قدرتی ندارد، تردید نکنید بسیار سریع‌تر از ساواک، متلاشی خواهند شد. به‌همین علت هم هست که ولی‌فقیه باید جایی خارج از مرزها، قدرت‌نمایی داشته باشد.
بمب اتمی، دخالت در عراق، سوریه، حمایت از حزب‌الله لبنان! با پول، سرپا نگه‌داشتن دیکتاتورها و آدم کشی، اسد، مالکی و الآن هم این کارهایی که در صحنهٔ عراق می‌کند. اول باید یک جایی قدرت خودش را نشان دهد، تا آن نیروهای سرکوبگر، پاسداران و جنایتکاران را، دور خود حفظ کند؛ برای این‌که از نظامش دفاع کنند. به همین علت است که رژیم خمینی، مجبور است این سیاست را ادامه دهد. برای این‌که بقای نظامش را طولانی‌تر کند. وگرنه روشن است اگر این سیاست صدور تروریسم و جنگ‌افروزی را کنار بگذارد، خودش می‌داند در داخل ایران، مردم رژیمش را تکه و پاره خواهند کرد. به همین علت است که سران رژیم می‌گویند اگر ما در دمشق و... نجنگیم، باید در تهران و اصفهان بجنگیم. یعنی با مردم ایران. برای همین برای حفظ قدرت‌نمایی با اهرم خارجی بر ضدتوده‌های مردم، بر ضد آزادی، برای سرکوب، این جبرشان است و نیاز دارند تا مرگ تاریخی‌شان، این سیاست را ادامه دهند. مگر این‌که مانند خمینی، ببینند در ضعف مطلق هستند و کاری دیگر نمی‌توانند بکنند.
سؤال: با این نکاتی که شما گفتید، این پرسش به ذهن خطور می‌کند که اصلاً چرا به پذیرش آتش‌بس، می‌گوییم سر کشیدن زهر؟ چون به‌هرحال آن اقدام خمینی، رژیمش را از سرنگونی قطعی نجات داد.
مهدی ابریشمچی: اول این‌که پایه‌گذار اصطلاح «خوردن زهر»، خود امام دجال، خمینی بود. او گفت که جام‌زهر را سر کشیدم. البته واقعی بود. فکر کنم واقعی‌ترین حرفی که از دهان این امام دجال درآمده، همین حرف بود. اما واقعیت این است که در آن زمان، خمینی می‌خواست بدتر را با بد جایگزین کند. چرا؟ چون تمامی سران رژیم آمدند و وضعیت جنگی رژیم را در برابرش قرار دادند. خمینی هم متوجه شد که دیگر توان جنگی‌اش را از دست داده است. به علتهای روشن، کاری که مقاومت کرده بود، افشا شدن جنگ‌افروزی رژیم و از دست دادن قدرت بسیجی که می‌کرد. از طرفی خوب می‌دید که جبهه‌های جنگ، دیگر می‌تواند جبهه شکستش بشود. به‌ویژه‌ این‌که دیگر نمی‌توانست امواج انسانی را راه بیندازد و مردم را در تنور جنگ بریزد. معنای این وضعیت این است که زهرهای بدتری سر راه رژیم قرار داشت که آنها حاکمیتش را تهدید می‌کرد.

البته به‌نظر من، استراتژیک‌ترین، مادی‌ترین و واقعی‌ترین عامل، ارتش‌ آزادیبخش بود. هیچ‌کس مانند خمینی، معنای فتح مهران و در پی آن شعار فتح تهران پس از مهران را، نفهمید و باور نکرد. همیشه هم رژیم و سرانش، هنگامی که درباره علت آتش‌بس صحبت می‌کنند، این تبصره را هم می‌آورند که چیزی بود که بعدها درباره آن صحبت خواهد شد. به‌طور کامل روشن است که ارتش‌آزادی‌بخش، ارتش صلح و آزادی، عامل استراتژیکی بود که جام‌زهر را به حلقوم خمینی ریخت. چرا که در زمانی بسیار کوتاه، از تاریخ تأسیس آن تا آزادسازی مهران در عملیات چلچراغ، ارتش آزادیبخش با ضریب بسیار زیاد، گسترش کمی و کیفی داشت. همچنین در عملیات موفقتر و پیروزتر بود. ضرباتی هم که بر پیکر فرتوت رژیم وارد کرد، کاری‌تر بود. تا آنجا که با تاکتیک پرش شیر، تاکتیکی که در عملیات چلچراغ به‌کار گرفت، آن ضربه کیفی را به رژیم وارد کرد. مهران را تسخیر کرد، آن همه اسیر گرفت و میلیاردها دلار غنیمت به دست آورد. عملیاتی که توان چشمگیر ارتش‌ آزادیبخش را نشان داد. بنابراین رژیم می‌خواست پیشی بگیرد؛ از این‌رو، پیش از آن‌که ارتش آزادی‌بخش، آمادگیهای لازم را برای رسیدن به تهران کسب کند، خمینی جام‌زهر را سر کشید تا خود را از این عامل، ارتش آزادی‌بخش، محفوظ بدارد.

اما درباره این سؤال که چرا رژیم خمینی با وجود خوردن جام‌زهر، نجات پیدا کرد و هنوز حاکمیتش ادامه دارد، به‌نظر من، مردم ایران دو بدشانسی آوردند. موضوعاتی که شانسهای بسیار زیادی را به رژیم خمینی داد. یکی سیاست بسیار اشتباه و اقدام بسیار غلط از طرف دولت وقت عراق، برای اشغال کویت بود. کاری که در منطقه، شرایط را به نفع رژیم تغییر داد. یکی هم اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف و آمریکا بود. این دو عامل، هدیه‌ها و امتیازهای بسیار بزرگی بود که به تصادف، توسط عراق و آمریکا در سینی نقره‌ای، به رژیم زهرخوردهٔ آخوندی داده شد.
سؤال: الآن که شما این بحث را باز کردید، بسیاری از حقایق روشن می‌شوند. هر چند که تلخ هستند، اما تجارب دردناک تاریخ هستند. سؤال بعدی این است که در مقاومت ایران، در بحثها و پیشینهٔ جنگ، از دو چیز زیاد صحبت می‌شود. یکی طلسم جنگ و دیگری، ماشین جنگی خمینی. این را هم می‌گوییم که هر دوی اینها را، مقاومت ایران درهم شکست. لطفاً توضیح دهید که معنی کامل این دو اصطلاح چیست و چگونه درهم‌شکسته شدند.
مهدی ابریشمچی: ما وقتی صحبت از طلسم جنگ می‌کنیم، خیلی خوب است به دوران جنگ ضدمیهنی بازگردیم. من اشاره‌یی به آن دوران می‌کنم. واقعیت این است که طرفی که جنگ را شروع کرد، عراق بود. عراق این اشتباه را مرتکب شد و یک خطای استراتژیک انجام داد. به این صورت خاک ایران اشغال شد. سازمان مجاهدین و مقاومت هم، به درستی بر ضداین اشغالگری، وارد صحنه شدند. اما خمینی دجال، که هنرش دجالگری هست، این موضوع، اشغال شدن خاک و جنگ میهنی در آغاز را، تبدیل به یک طلسم کرد. یعنی با تبلیغات وحشتناک و با کوبیدن به طبل جنگ، انتقام و شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و سایر تبلیغاتی که از بالای تمامی منابر، مساجد و جمعه‌بازارهایش انجام می‌داد.

همچنین استفاده از مدارس و سایر جاهای دیگر، این عامل را تبدیل به یک طلسم کرد. یعنی مخالفت با جنگ جنبهٔ جرم، گناه و بسیار سنگین داشت. متأسفانه آن زمان بسیاری از دم و دنبالچه‌های رژیم و لایه‌های سرمایه‌گذاری کرده روی رژیم، با گرایشات شوونیستی، با قاطی کردن این عناصر میهن‌پرستی و... تا سالها، رژیم خمینی را با وجود همهٔ جنایتهایش، مشروع تلقی کردند و آب به آسیاب طلسم جنگ این رژیم ضدبشری، ریختند. آن موقع هم مشخص بود و بعدها در تاریخچهٔ شورای ملی مقاومت هم مشخص است که حتی داخل شورا، رفتن بنی‌صدر زیر این پوش و در سایهٔ چنین دجالیتی صورت گرفت. بنابراین، طلسمی در این زمینه وجود داشت. یعنی به غیر از خود جنگ، یک فضای رعب از مخالفت با جنگ وجود داشت، مانند طلسم اختناق. شکستن طلسم جنگ، عبارت بود از سیاست شجاعانهٔ صلح شورای ملی مقاومت که به‌روشنی و با قاطعیت جنگ را ضدمیهنی و نامشروع نامید و گفت از روزی که عراق از مرزهای ایران عقب نشست، هیچ‌کس به جز رژیم خمینی، خواستار ادامه جنگ نیست. این سیاست، با دیدار صلح، بیانیه صلح و بعد هم با انتشار طرح صلح شورای ملی مقاومت، خود را نشان داد. در حقیقت با این کار، این طلسم شکست. یعنی فریادی بود بر ضداین سکوت و نوری بود بر دل این ظلمت جنگ‌افروزی که کسی جز رژیم خمینی، خواستار آن نبود. این سیاست که در حقیقت بر ضد طلسم جنگ بود، در گام بعد، باعث شکستن ماشین جنگی رژیم می‌شد. چطور؟

قبل از هر چیز وقتی مشروعیت جنگ زیر علامت سؤال می‌رود، آن هم از طرف نیرویی مانند مجاهدین با پایگاه اجتماعی گسترده و با شناخته شدگی آنها برای مردم ایران، تردیدهایی ایجاد می‌شود. به این ترتیب که زیر پای بزرگترین منبع نظامی رژیم خالی می‌شود. بزرگترین منبع نظامی رژیم چه بود؟ این منبع، نه سلاحهای رژیم بود و نه توپ و تانکش، بلکه تاکتیک امواج انسانی‌اش بود؛ یعنی ریختن کودکان و نوجوانان به میدانهای جنگ و استفاده از بچه‌ها به‌عنوان مین‌روب. هر روز شاهد بودیم که چطور در مدارس بسیج راه می‌انداخت و کودکان را برای ریختن در تنور جنگ، هزار هزار می‌بردند. کارهایی که جهان را حیرت‌زده و متأسف کرده بود. وقتی این سیاست از مشروعیت می‌افتد، وقتی طلسم جنگ را می‌شکنیم، وقتی شورای ملی مقاومت با ملاقات صلح، با بیانیه صلح و با طرح صلح نشان می‌دهد که صلح امکان‌پذیر است، صلح در دسترس است، حالا آن کسانی که باید قیمت جنگ را بپردازند، خانواده‌ها، جوانان و کسانی که نان در سفره‌شان نیست و به جای آن باید شاهد اشک و آه و متلاشی شدن خانواده‌ها باشند، اینها به فکر واداشته می‌شوند. وقتی هم فکر می‌کنند، دیگر آن قدرت بسیج برای رژیم وجود ندارد. داوطلبی وجود خارجی ندارد. باید سربازگیری کند و برود سراغ قانونهایی که با زور و جبر مردم را به صحنه‌های جنگ ضدمیهنی بکشاند. این‌جا ماشین جنگی رژیم، در پایه، ضربه اول را خورده است؛ یعنی در قدرت بسیج کردن. آن زمان هم این موضوع، به‌طور کامل روشن بود. البته بعدها هم رژیم خودش خوب می‌دانست و می‌دید که دیگر آن قدرت وجود ندارد. برای همین هم چون دیگر نمی‌توانست امواج انسانی را راه بیندازد، ماشین جنگی‌اش به گل نشست. همان‌طور هم که تاریخ نشان داد، با این وضعیت ماشین جنگی‌اش زمین‌گیر شد و از کارایی افتاد. اما آغاز درهم شکستن فعال ماشین جنگی رژیم از زمانی بود که ارتش‌ آزادیبخش تأسیس شد.

ارتش آزادیبخش که به‌عنوان ارتشی ایرانی با فرزندانی ایرانی وارد صحنه شد. از سویی ضربات نظامی کاری بر پیکر فرتوت دستگاه جنگ‌افروز رژیم، سپاه پاسداران و یکانهایی که در جبهه‌ها از این سیاست دفاع می‌کردند، وارد می‌کرد. از سوی دیگر آن سربازها و حتی پاسداران رژیم که توسط ارتش آزادیبخش به اسارت گرفته می‌شدند، رفتار انسانی این ارتش را می‌دیدند. می‌دیدند که درست برخلاف اعمال جنایتکارانهٔ این رژیم، در ارتش آزادی‌بخش، حتی در مورد اسیران، هیچ انتقامی در کار نیست. به همین علت همان موقع هم روشن بود، بسیاری از سربازان رژیم که با جبر و زور به جبهه‌ها برده شده بودند، از این‌که به دست ارتش‌ آزادیبخش اسیر شوند، استقبال می‌کردند. بسیاری از آنها، با مقاومت محدودی، در برابر ارتش‌ آزادیبخش تسلیم می‌شدند. یعنی ارتش نظام ولایت‌فقیه، آینده‌داری خود را از دست داده بود. سپاه پاسداران می‌دید که ضربات نظامی جدی بر پیکر ماشین جنگی خمینی وارد می‌شود. رژیم و نیروهایش به‌روشنی می‌دیدند که از یک طرف ارتش‌ آزادیبخش در حال رشد و گستردگی‌ست، از طرف دیگر ماشین جنگی خودشان، در حال اضمحلال و فروپاشی. بنابراین، این عنصر فعال، ارتش‌آزادی‌بخش، علاوه بر از بین بردن زیرساخت دستگاه نظامی رژیم، یعنی بسیج امواج انسانی، حرف آخر را هم در برابر ماشین جنگی رژیم زد. در نتیجه خمینی و رژیم دیدند که اگر پافشاری کنند، ارتش آزادیبخش در داخل خاک میهن پیش خواهد رفت و ایران را از اشغال آخوندها، آزاد خواهد کرد.
سؤال: در توضیحاتی که شما درباره طلسم جنگ و الزامات مربوط به درهم شکستن ماشین جنگی رژیم دادید، روشن شد که مجاهدین و مقاومت ایران، در این رابطه بهای بسیار سنگینی پرداختند. حال سؤال این است که در آن سالها، با بودن خمینی و دجالگریهایش، فتنهٔ جنگ و مارک ستون پنجم و… مجاهدین در رابطه با پیشبرد خط صلح، چه کشیدند؟ به‌عنوان کسی که خود دست‌اندرکار بودید و در جریان ریزترین مسائل این موضوع قرار داشتید، خوب است از خود شما هم بشنویم.
مهدی ابریشمچی: اجازه بدهید در ابتدا یک یادآوری بکنم. این مقاومت، این آلترناتیو، در تمامی زمینه‌ها، همه چیزش۱۸۰درجه و نقطه به نقطه، با رژیم خمینی در تضاد است و نقطهٔ مقابل آن است.

سیاست جنگ‌افروزی رژیم که به آن اشاره کردیم، گفتیم که چه معنا و مفهومی دارد. همان‌طور که بسیار خلاصه گفتم، که البته جای بحث و گفتگوی بسیار زیادی هست، خمینی، جانشینانش و این رژیم، برای بقای خود در حاکمیت، حاضرند با دست باز، هر قیمتی را از پایین و مردم ایران بپردازند تا به حاکمیت ننگین خود، یک روز بیشتر ادامه دهند. حال این قیمت می‌خواهد به هر صورتی باشد. خون، پول، کشتار، ریختن مردم به تنور جنگ و... این ماهیت رژیم ولایت‌فقیه است و اکنون هم ادامه دارد. این روزها دیگر مردم ایران کافی نبودند که چنین جنایاتی را متحمل شوند، حال خامنه‌ای جلاد، با پشتیبانی از رژیم اسد، مالکی و دیگر دیکتاتورها، صد هزار صد هزار مردم سوریه و عراق را کشتار می‌کند. در سوریه با بشکه‌های انفجاری مردم را کشتار می‌کند؛ در عراق به وسیلهٔ گروه‌های کذایی که ساخته و پرداختهٔ خودش هستند، تحت عنوان شیعه و... جنایت می‌کند. هادی عامری، عصائب‌الحق و... واقعاً هم واژه‌ها را لوث کرده‌اند. در یک کلام، مردم منطقه را کشتار می‌کنند، برای این‌که نظام فاسد ولایت‌فقیه، در کشور ما سر پا بماند.

همان‌طور که در رابطه با مقاومت ایران گفتم، ما شاهدیم و تاریخچهٔ پرافتخار مقاومت نشان می‌دهد که در همه جا ۱۸۰درجه رودرروی این رژیم قرار دارد. به‌ویژه خود مسئول شورای ملی مقاومت، برادرمان مسعود، هر جا که لازم شده و منفعت خلق ایجاب کرده، از نقطهٔ خودش و بالای این دستگاه، سهمگین‌ترین و بالاترین قیمت را پرداخته است. برای این‌که یک روز و یک ثانیه، مسائل، مصائب، رنجها و آلام جامعه و توده‌های مردم، زودتر از میان برود؛ کمتر رنج بکشند. کمتر زیر ستم باشند و کمتر سختی ببینند.

در این رابطه، یکی از بارزترین نقاط، برافراشته شدن پرچم صلح و پیشتازی در این مسیر توسط برادرمان مسعود بود. سیاستی شجاعانه، ملی و حتی به‌نظر من، آرمانی و میهنی صلح. به‌ویژه در آن شرایط که گفتم، طلسم اختناق و سیاهی آن، فضای میهن را آکنده کرده بود. پرچم این سیاست را برادرمان مسعود برافراشت و البته قیمت آن را به سنگین‌ترین صورت پرداخت. چرا که خود هدف اصلی حمله و هجوم در این رابطه قرار گرفت. چه در رابطه با ملاقات صلح، رفتن به عراق، مارک ستون پنجم و... همهٔ حرفهایی که زده شد، یکی از موضوعات اصلی جنگ سیاسی و جنگ روانی بر ضداین مقاومت و به‌طور مشخص رهبری آن بود. برای ما و به‌طور مشخص خود برادر مسعود، پر واضح بود که رژیم در رابطه با عراق، چه غوغایی راه خواهد انداخت. آخر مسأله اصلاً همین بود. هر کس هم آن زمان می‌فهمید این جنگ ضدمیهنی است، اما دم بر نمی‌آورد، به‌علت همین مشکلات بود. چیز دیگری وجود نداشت. مارکها و شلیکهای سیاسی که به‌طور واقع، از شلیکهای نظامی سهمگین‌تر بود. صدها و هزاران بار بیشتر. خب پرداخت این قیمت را مسئول شورا به جان خرید و وارد صحنهٔ نبرد برای صلح شد. در نتیجه، در این زمینه پرداخت قیمت از طرف این مقاومت و در بالای آن مسئول شورا، آغاز شد.

هم‌چنین، همان‌طور که تاریخ نشان می‌دهد، نخستین رئیس‌جمهور این شورا، به بهانهٔ همین سیاست صلح، خنجر را بر پیکر شورا وارد آورد و خیانت کرد. او با این کار بزرگترین ضربه را به مقاومت زد و وارد راهی شد که این مقاومت، چاره‌ای جز جدایی از آن نداشت. یعنی در این‌جا مرز خود را با ما جدا کرد. البته بعدها، مشخص شد که معتاد به خمینی بودن، چه معنا و مفهومی دارد.

شما سؤال کردید قیمت این موضوع را چگونه دادیم. قیمت را با انگهایی مانند ستون پنجم، پول گرفتن از دولت عراق، جنگیدن دوشادوش ارتش دشمن، یعنی ارتش عراق، (هنگامیکه ارتش آزادیبخش تأسیس شد) گرا دادن برای موشک زدن به شهرها و... در یک کلام همهٔ آن چیزهایی که آن زمان خمینی و دستگاه تبلیغاتی‌اش، برضد این مقاومت به‌راه انداخته بود. بهایی سهمگین در زمینه سیاسی. البته کسی می‌تواند معنای این قیمت را بفهمد که ببیند رویارویی با این تبلیغات، چه انرژی و وقتی از این مقاومت را به خود اختصاص داد و چه بهایی را طلبید و چه وقتهایی که می‌شد صرف جنگ رودررو با رژیم کرد، صرف خنثی کردن این دروغها، برچسبها، تهمتها، لجن‌پراکنی و این جنگ سیاسی شد. البته تاریخ هم نشان داده که این مقاومت و این نسل، بیدی نیست که با این بادها بلرزد. این مقاومت به هیچ عنوان جا را خالی نکرد، یک قدم به پس گذاشته نشد و سیاست صلح را پیش برد.

البته در ادامه همین سیاست و برای شکستن ماشین جنگی رژیم، آنجا که لازم شد، این رهبری گام بعدی را برداشت و قیمت سهمگین بعدی را پرداخت. آن هم عزیمت به عراق و نزدیک شدن به مرزهای میهن بود. اقدامی شجاعانه با پرداختی بالا. همان زمان بسیاری از ناظران سیاسی، حتی کسانی که دوست مقاومت بودند، می‌گفتند در شرایطی که میان رژیم و عراق جنگ وجود دارد، رفتن به عراق نوعی خودکشی سیاسی است. به‌طور واقع هم ریسک آن را پذیرفتیم و باید می‌پذیرفتیم. آخر کار مقاومت همین بود. چرا که مسئولیت سرنگون کردن رژیم را روی دوش داشتیم. پس چه کار باید می‌کردیم؟ مردم را در دست آخوندها ول می‌کردیم؟ آن هم در شرایطی که می‌دیدیم و می‌دانستیم که شکستن ماشین سرکوب رژیم، بدون شکستن ماشین جنگ‌افروزی آن، امکان ندارد. به همین علت باید رفت و وارد صحنه شد. عزیمت به عراق و بعد هم تأسیس ارتش‌آزادی‌بخش، ارتش صلح و آزادی، که به درستی با صلح اسم گذاری شده، ادامه همین سیاست بود. باز هم برچسبها ادامه داشت. البته از طرف ما پرداخت قیمت ادامه داشت. اما عزیمت انجام گرفت و در جریان عمل، حقانیت خود را نشان داد. حقانیت هم آن بود که جام‌زهر آتش‌بس را به حلقوم خمینی ریختیم و تنور جنگ‌طلبی آن را گل گرفتیم.
سؤال: در این سالیان هم شاهد هستیم که بر مبنای همان اتهامات، رژیم دروغهای شگفت دیگری هم اضافه کرد. مانند کردکشی یا شیعه‌کشی!
حالا شاید این سؤال مطرح بشود که آیا به‌نظر شما، بهتر نبود که مجاهدین به جای تمرکز روی شعار صلح، روی همان شعار آزادی متمرکز می‌شدند و به جنگ کاری نداشتند؟ به‌ویژه‌ این‌که در داخل شهرهای میهن نیز، در حال جنگ و نبرد با پاسداران و تمامیت رژیم بودند. عاملی که مرزبندی و تفاوت مجاهدین با سایر جریانها را نشان می‌داد و شاید می‌شد از همین اتهامات، پرهیز کرد.
مهدی ابریشمچی: واقعاً ای کاش می‌شد! ای کاش همه چیز دست ما بود و می‌شد این کار را کرد. یعنی تمرکز روی شعار آزادی و سرنگون کردن رژیم از طریق قیام مردم، بدون این‌که وارد چنین صحنه و پهنه‌ای بشویم. البته اگر بدون این خط، رژیم سرنگون می‌شد و ما می‌توانستیم با قیام و هر وسیله‌ای رژیم را سرنگون کنیم، بی‌شک سراغ آن می‌رفتیم. بعد طبیعی بود که این جنگ‌افروزیها هم پایان می‌یافت. اما برای پاسخ به این پرسش، اجازه بدهید من چند قدم به عقب برگردم و نکته‌یی را که فکر کنم اشاره به آن ضروری است، برای هموطنانمان، بگویم.

یادم هست، در سال ۱۳۴۸، وقتی وارد سازمان مجاهدین شدم، برای پیدا کردن یک بینش صحیح در مبارزه با رژیم شاه، نخستین جزوه‌ای که خواندم، «مبارزه چیست؟» نام داشت. با این‌که کوتاه بود، اما جزوه‌ای بود بسیار شناخته شده، عمیق و تئوریک. این جزوه به ما از نظر شناخت و امر مبارزه، یک دیدگاه استراتژیک می‌داد. این جزوه، در برابر این پرسش که مبارزه چیست، پاسخ می‌داد: «مبارزه یک دانش است. یعنی قانونمندی دارد. قانونمندی آن هم از خواست ما بیرون نمی‌آید. در مبارزه با هر رژیم سرکوبگر، مستبد و هر دستگاه دیکتاتوری، (آن موقع رژیم شاه) باید با فهم درست و واقعی از دشمن و ماهیت، کارکرد، استراتژی و تاکتیکهای آن، با توجه به تجاربی که در جهان در مبارزه با دیکتاتوریها وجود دارد، آن دشمن را خوب شناخته و قوانین مبارزه با آن را پیدا کنیم»....

خلاصهٔ حرف این است که، همان‌طور که حل و فصل هر مسأله‌ای در دنیای مادی، قانون خود را دارد، درمان یک بیماری، ساختن یک کالا و انجام یک فعل و انفعال شیمیایی، به همین ترتیب مبارزه هم دانش خاص خودش را دارد. در آن زمان هم این قانونمندیها به دشمن برمی‌گشت، یعنی رژیم شاه و تجاربی که در جهان در رابطه با این رژیم وجود داشت و همچنین حمایتهای ضد انقلابی که از این دیکتاتوری صورت می‌گرفت.

خب اگر این بحث در رابطه با رژیم خمینی هم واقعیت دارد، پس اگر هر کس، پیش از این‌که وارد مبارزه با این رژیم شود، آن را به درستی مورد مطالعه قرار دهد، به این خواهد رسید که مستقل از خواست و ارادهٔ ما، مستقل از این‌که ما بخواهیم چگونه مبارزه بکنیم یا نکنیم، این رژیم، سرکوب داخلی را، بر روی گسترش و صدور تروریسم و بنیادگرایی، سوار کرده است. آن هم به اسم انقلاب، اسلام، با شعارهای دجالگرانهٔ ضد به‌اصطلاح امپریالیستی خودشان و... یعنی دیکتاتوری در داخل را، روی این پایه سوار کرده است.

بنابراین، چگونه می‌توانیم طلسم اختناق را در داخل بشکنیم و مردم را به صحنه بکشانیم، بدون این‌که به نقطهٔ اتکای این طلسم، ضربه بزنیم؟ آن زمان هم رژیم خمینی، به‌اندازه کافی از رژیم شاه تجربه گرفته بود. البته ماهیتش هیچ سنخیتی با جهان معاصر ندارد، اما می‌دانست اتکا به حمایت غرب، یک روز هست، یک روز نیست. در برابر چشم رژیم، تجربه شاه بود. این‌که بر اثر سیاست حقوق‌بشر کارتر، رژیم شاه، حمایت آمریکا را در شلاق زدن و اعدام کردن از دست داد. بنابراین رژیم شاه محکوم به سقوط و تلاشی شد. خمینی هم بهتر از هر کس می‌دانست که در انقلاب ضدسلطنتی که خودش کاری نکرده، هیچ دخالتی در امر انقلاب نداشته، خوب می‌فهمید که طلسم اختناق در اثر تغییر سیاست آمریکا بود که شکست. وگرنه خمینی یک آخوند بریده بود که گوشهٔ نجف افتاده بود و فقط آخوندهای دیگر در داخل کشور را از چپ روی و وارد شدن زیاد به تظاهرات، پرهیز می‌داد. تا زمانیکه مطمئن شد دیگر آب از سر رژیم شاه گذشته است. آنوقت آمد و سوار موج قیام مردم شد و کار خودش را کرد. بنابراین می‌دانست که برای بقای خود، احتیاج دارد در خارج ایران، دست به ماجراجویی بزند. البته شعارهای این کار را هم خوب پیدا کرد: اسلام پناهی و ضدامپریالیسم‌نمایی. این شعارها را برای تحمیق توده‌های مردم و به وجود آوردن یک فضایی در خارج کشور به‌کار می‌برد. شعار بر ضداسرائیل و... و همان حرفهایی که احمدی‌نژاد می‌زد. کارکرد همهٔ اینها این بود که بتواند نیروهایی را در خارج کشور جذب کند. همین‌طور آن شعار اولشان، قدس از طریق کربلا، که البته قدس که بهانه است، علی‌الحساب، کربلا نشانه است. حرفشان هم این بود که باید وارد شد، عراق را بلعید و به هیچ قیمت، دست از عراق نکشید.

در حقیقت این یک قانون درباره این رژیم است که برای مبارزه با آن، باید این قانون را فهمید. بنابراین، اگر ما یک نیروی جدی باشیم، که مسئولیت سرنگون کردن رژیم را بر دوش خود گذاشته باشیم، اتفاقاً برای این‌که به شعار آزادی وفادار بمانیم، باید سراغ شعار صلح برویم. بله، چه درست هم این کار را کردیم. امروز، هم فکر می‌کنم این حرف در صحنهٔ منطقه‌ای، به‌طور کامل اثبات شده است. ما می‌بینیم همان‌طور که درست تشخیص داده بودیم، به‌علت شرایط ژئوپلتیک عراق، این کشور برای رژیم، هدف اول بلعیدن رژیم قرار دارد. همین‌طور فقط با داشتن جاپایی در عراق هست که سیاستهای رژیم در سوریه، لبنان و جاهای دیگر، برایش مفید می‌تواند باشد. عراق نخ نبات و ستون خیمه سرپا ماندن سیاست صدور تروریسم، جنگ و بنیادگرای رژیم است. به همین علت می‌بینیم که رژیم با چه جدیتی به عراق چسبیده است. برای بیرون کردنش، هر کار هم می‌کنند، تلاش می‌کند طور دیگری وارد عراق شود. از در بیرونش می‌کنند، به بهانهٔ داعش، می‌خواهد دوباره وارد عراق شود و خودش را در این کشور تثبیت کند. چرا که اینها لازمه سرکوب در داخل کشور است.

خلاصه می‌کنم: برای رویارویی با دیکتاتوری ولایت‌فقیه، پرداختن به شعار صلح، یک قانون است. قانونی که البته باید بهای آن را هم پرداخت. بهای لجن‌پراکنی‌های دشمن بر ضد مقاومت و مجاهدین. بله، وقتی ما در عراق هستیم، رژیم دروغهایی می‌گوید، مانند این‌که مجاهدین ستون پنجم عراق هستند؛ این‌که مجاهدین در عراق کردها را کشته‌اند. دروغی که حتی خود آقای بارزانی، در آن زمان که جزو رهبران کرد بود، اطلاعیه داد و به‌روشنی گفت اصلاً چنین چیزی نبوده و مجاهدین دخالتی در این موضوع نداشتند. این موضوع ثبت شده و خبرگزاری رویتر هم، آن را مخابره کرده است. همچنین دروغها و تهمتهای دیگر. خب اینها بهایی‌ست که این نسل و این مقاومت، باید آن را بپردازد.
سؤال: دوباره به امروز برگردیم. یعنی تحولاتی که در این زمان، با آنها روبه‌رو هستیم. برای نمونه، اکنون در رژیم، با پدیده شگفتی روبه‌رو هستیم؛ آن هم این‌که جناحهایی در داخل یا حاشیهٔ رژیم پیدا شدند، که البته با حالتی شرمگین، مشغول مخالف‌خوانی هستند. برای نمونه، ادعا می‌کنند که در آن زمان، (آنها) مخالف جنگ بودند. اما همین افراد، هم‌اکنون از ماجراجویی‌های اتمی رژیم، دفاع می‌کنند. همینها، طرفدار پر و پا قرص ولایت‌فقیه هم، هستند. به‌نظر شما، این‌گونه افراد، چه پدیده‌یی هستند؟
مهدی ابریشمچی: اول این‌که، همین پدیده نشان دهندهٔ این است که وضع رژیم تا کجا خراب است و تا کجا ولی‌فقیه سفیانی رژیم، تق‌اش درآمده است. همچنین نشان می‌دهد که این رژیم تا چه حد در بحران دست و پا می‌زند. تا آنجا که عناصر فرصت‌طلب داخل رژیم، به خود جرأت مخالف‌خوانی می‌دهند؛ یعنی به نوعی، تا جایی که می‌توانند، می‌خواهند سهم خود را از این رژیم جدا کنند. اما به‌نظر من، پیش از هر کس، توده‌های مردم هستند که از همین نمونه‌ها، وضعیت بحرانی و شکننده رژیم را، می‌فهمند. مردمی که در جریان عمل و زندگی روزانه با آثار و نتایج جنایتکارانهٔ این رژیم دست به گریبان هستند. آثار وجودی این رژیم چیست؟ در زمینه مادی و معنوی، نه نانی، نه کاری، نه آبی، نه امنیتی، نه سلامتی، نه بهداشتی و... به جایش، کلیه فروشی جوانهای این مملکت است به‌خاطر یک پول اندک، که عالمی را به تأسف واداشته است. هارت و پورتهای رژیم هم که طبق معمول سر جای خود هست. واقعیتهای جامعه این هست که وقتی اینطور، سیاستهای ضد‌مردمی رژیم، در طول زمان، طی ۳۶سال حاکمیت ننگین این رژیم، آثارش را بارز می‌کند، به‌ویژه مخالفتهای مردم، از طرفی حل نشدن هیچ مسأله‌ای، خب نخستین اثرش ریزش عده‌یی درون رژیم است. همان‌طور که می‌بینید، ریزشیهای رسمی از دستگاه سرکوب، از اینطرف و آنطرف، از رژیم جدا می‌شوند، سهم خود را جدا می‌کنند و تلاش می‌کنند نشان دهند، با این رژیم نیستند. اما در این میان، عده‌یی هم هستند که می‌خواهند نان بودن با رژیم را بخورند؛ ولی به‌علت این‌که رژیم را در موقعیت بسیار بد و ضعیف می‌بینند، در آنجاهایی که امکانش هست، می‌خواهند خط و سهم خود را از رژیم جدا کنند. البته کسی حرف اینها را باور نمی‌کند؛ حالا چرا اینها می‌آیند با جنگ مخالفت می‌کنند؟ علتش این است که چون از زمان جنگ، سالها گذشته، آنها هم می‌دانند که رژیم، تا حدی مخالف‌خوانی با جنگ را، به‌طور نسبی تحمل می‌کند، بنابراین تلاش می‌کنند در آن زمینه‌ها، با آن مخالفت‌خوانیها، تا حدی سهم خود را، از رژیم جدا کنند. البته با دفاع از تمامیت رژیم، با دفاع از ولایت‌فقیه، یا سیاست اتمی رژیم. چگونه؟ می‌گویند آن زمان ما با جنگ مخالف بودیم!

البته به‌نظر من، همان‌طور که گفتم، تا آنجا که به مردم ایران برمی‌گردد، آنها خودشان را سوژه تمسخر مردم می‌کنند. آن موقع مخالف جنگ بو دید، الآن از سیاستهایی که همان جنگ ریشه‌اش بوده، دفاع می‌کنید؟! الآن رژیم در حال جنگی خانمان‌برانداز، در عراق و سوریه است، نظرتان راجع به این سیاست رژیم چیست؟ طبق شعار رژیم، مردم حق مسلم خود را در اتمی رژیم دنبال می‌کنند؟ یا در کار و نان و امنیت؟ اینها البته حرفهای بسیار بسیار خنده‌داری است. کسی را هم نمی‌فریبد. واقعیت این است که فرعون نیز، هنگامی‌که می‌خواست قوم بنی‌اسرائیل را نابود کند و برای اینکار راهی را پیش گرفت و وسط دریا گیر افتاد، آنجا یکباره به این فکر افتاد که انگار حضرت موسی (ع) راست می‌گفته است! ولی دیر شده بود. آنجا دیگر فایده‌ای نداشت و امواج دریا پاسخ او را داد و در تاریخ عبرت شد.

بدون تردید این عناصر و رژیم خمینی، در حال رفتن همان مسیر هستند. روزی چشم باز خواهند کرد و خواهند دید که امواج خروشان مردم، آنها را در کام خود خواهد کشید. به‌گفته قرآن، خداوند در کمین اینهاست، تاریخ و مردم در کمین آنها هستند، «یوم المظلوم علی الظالم، اشد من الیوم الظالم علی المظلوم». بله، نیروهای انقلابی و مقاومت مردم ایران، در کمین اینها هستند. نباید فراموش کنند.

امروز آثار این تردیدها، در لایه‌های بیرونی رژیم ظاهر شده است. البته آنها فکر می‌کنند هنوز می‌توانند این کشتی در حال غرق شدن رژیم را، وصله و پینه کنند. اما تاریخ و حکم خدا چنین اجازه‌ای به آنها نخواهد داد. تمامی کسانی که به نوعی سرنوشت خود را، به این رژیم گره زده‌اند، دچار سرنوشت ستمگران در تاریخ خواهند شد.

اکنون نیز، این سرنوشت در انتظار همین رژیم می‌باشد و از آن گریزی هم متصور نیست. این روزها رژیم تلاش می‌کند با سیلی صورت خود را سرخ نگه‌دارد. اما این کارها هیچ‌کدام چارهٔ درد نهایی رژیم نیست. رژیم تمامی سرمایه‌های خود را خرج کرده و در تمامی خطوط استراتژیک خود، در بن‌بست است؛ خطوطی مانند بمب‌سازی، صدور ارتجاع و بنیادگرایی به خارج و سرکوب در داخل. این اقدامات رژیم دیگر هیچ‌کدام پیشروی نخواهند داشت. سرنوشت این رژیم نابودی به دست توده‌ها و مقاومت مردم ایران است. این افرادی هم که فرصت‌طلبانه چنین حرفهایی می‌زنند، نمی‌توانند سهم خود را از رژیم و سرنوشت آن، جدا کنند.

نکته‌ای که مایلم در پایان به آن اشاره کنم، این است که مردم عزیز ما، به‌ویژه جوانان، از آنچه که در جریان جنگ ایران و عراق گذشت و آنچه که از این تاریخ می‌توان فرا گرفت، خیلی خوب است که ببینند و فرا بگیرند. به‌قول مولا علی: «... ذمّتی بما أقول رهینهٔ و أنا به زعیم إنّ من صرّحت له العبر عمّا بین یدیه من المثلاًًًت حجزته التّقوی عن تقحّم الشّبهات».

باید این را ببینیم، در حالی‌که خمینی که بسیار بسیار از خامنه‌ای، در موقعیت سیاسی بهتری قرار داشت، مجبور شد «جام‌زهر» آتش‌بس را سر بکشد. آتش‌بس در آن به‌اصطلاح جنگی که حتی در آغاز، به‌طور تاکتیکی، به‌علت اشتباه عراق، ظاهر جنگی مشروع داشت (چون بهرحال بر ضداشغالگر بود). البته امروز در صحنهٔ سیاسی، رژیم تلاش می‌کند با دخالت در امور این کشور و آن کشور، با صدور تروریسم و با تمام دجالیتی که می‌کند، وانمود کند که رژیمش، قوی است. نباید فریب این را خورد. پوسیده‌تر، منحط‌تر و ضعیفتر از این رژیم، هیچ رژیمی را نمی‌توان پیدا کرد. رژیمی که فی‌الواقع هیچ در داخل ندارد. همه چیزش را بر روی دخالت در امور کشورهای دیگر سرمایه‌گذاری کرده است؛ آن هم با هر عنوان و شعاری. این سیاست، بسیار بسیار آسیب‌پذیرتر از آن سیاست جنگ بر ضد عراق است. بنابراین، به‌ویژه با آنچه در صحنهٔ بین‌المللی و مذاکرات دیدیم، سیاست بمب‌سازی که محور این سیاست‌هاست، به سرعت به نقطهٔ پایانی خود نزدیک می‌شود.

بنابراین، مانند مقاومت مردم ایران، مردم و به‌ویژه زنان و جوانان ما در داخل کشور، باید چشم به‌راه و آمادهٔ صددرصد برای لحظهٔ تاریخی باشند؛ آن لحظه‌ای که تق این سیاستهای رژیم، به‌طور مادی در می‌آید. آنوقت روز ماست، روز مقاومت مردم ایران و روز مردم ایران، روزی که باید با تمام قوا و بدون لحظه‌ای درنگ، این رژیم را به زیر کشید و ایران را از شر پلیدیهای آخوندها، تطهیر کرد. به امید آن روز.

پیوست: خرمشهر ۳۶سال پس از جنگ ایران و عراق، یک شهر شورشی است 

تصاویری از خرمشهر در قیام تیر ۹۷
تصاویری از خرمشهر در قیام تیر ۹۷

۳۰سال پس از آتش‌بس در جنگ ایران و عراق،‌ وضعیت مردم خرمشهر، چگونه است؟
۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق خرمشهر کماکان یک شهر جنگ‌زده است که حتی آب آشامیدنی هم ندارد!
مردم قهرمان این شهر در تیر ۱۳۹۷در یک قیام پرشکوه، در اعتراض به این‌ همه بیعدالتی به خیابان آمدند اما پس از ساعتی، شعار‌های صنفی مردم برای آب آشامیدنی به شعار برای سرنگونی رژیم و مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر روحانی تبدیل گردید.
در همین قیام کوبنده، مردم موزه جنگ ضدمیهنی رژیم را مورد تهاجم قرار داده و بخشی از آن را ویران کردند. موزه‌ای که نماد خیانت خمینی و جانشینانش به مردم ایران به‌ویژه خرمشهریها است.
روایت حکومتی از قیام تیر ۹۷ مردم خرمشهر
روایت حکومتی از قیام تیر ۹۷ مردم خرمشهر

آغاز تجمع مردم خرمشهر در قیام ۹تیر ۹۷
آغاز تجمع مردم خرمشهر در قیام ۹تیر ۹۷

خرمشهر، مردم در خانه و کاشانه خود، پس از نزدیک به 40سال هنوز جنگ‌زده هستند!
خرمشهر، مردم در خانه و کاشانه خود، پس از نزدیک به ۴۰سال هنوز جنگ‌زده هستند!

تصویر خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق از خبرگزاریهای حکومتی
تصویر خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق از خبرگزاریهای حکومتی

تصویر خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق از خبرگزاریهای حکومتی
تصویر خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق از خبرگزاریهای حکومتی

تصویر خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق از خبرگزاریهای حکومتی
تصویر خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق از خبرگزاریهای حکومتی

 خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق- خرمشهر در کنار دریا و در محاصره بزرگترین رودخانه‌های منطقه، تشنگی می‌کشد!‌
خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق- خرمشهر در کنار دریا و در محاصره بزرگترین رودخانه‌های منطقه، تشنگی می‌کشد!‌

 خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق در «عطش آب و آزادی» - مردم خرمشهر نمایش جمعه رژیم در خرمشهر را به‌هم زدند،
خرمشهر ۳۰سال پس از پایان جنگ ایران و عراق در «عطش آب و آزادی» - مردم خرمشهر نمایش جمعه رژیم در خرمشهر را به‌هم زدند،


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر